یک زن

تنها ولی محکم و استوار

یک زن

اینجا فقط ثبت رویدادهاست.
کسی نیستم و چیزی هم تو چنته م ندارم.
هرچی می نویسم بر اساس دیده ها و کشیده هاست.
واقعیتهای زندگی.
.
هیچ وبلاگی رو خاموش دنبال نمی کنم.
و توی هیچ وبلاگی ناشناس یا به اسم دیگه کامنت نمی زارم.

در ضمن کامنتهای مجهول فاقد وبلاگ، عدم نمایش زده میشن.

به کامنتهای بی ادب و توهین آمیز هم محل داده نمیشه.

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

________________________

درست از چند سال پیش ( به دلایلی نمیگم چه سالی ) یه فاجعه پنهان توی دنیا و بخصوص توی کشور ما رخ داده.

فاجعه ای که شاید کمتر کسی بهش پرداخته باشه یا توجه کرده باشه.

یه اتفاقی رخ داده.

اتفاقی که شاید خیلی ظاهر نباشه؛ کاملاً پنهان. چرا؟

اونم دلیل داره. دلیل متقن دارم و داریم براش.

.

من اوایل فکر می کردم این منم که دارم اشتباه می بینم و اشتباه فکر می کنم.

خیلی جاها واقعن به فکر و اندیشه و تحلیل خودم شک می کردم.

ولی وقتی با معدود افراد انگشت شماری که مدتها می شناختمشون و تحلیل گرهای عالی بودن که بارها امتحانشون کرده بودم؛ وقتی با اونها مشورت می کردم می دیدم نه. متأسفانه برداشت و دریافت من درست بوده.

یه فاجعه پنهان رخ داده و متأسفانه همینطور داره پیش میره. و البته یه جایی به آخر می رسه ولی ... شاید اونموقع حداقل من یکی شاید نباشم!

.

اون فاجعه پنهان، فقط در کانالها و شبکه های خاصی ازش صحبت شد، که اونم بخاطر کثرت پیامهای دیگه و حرفها و صحبتها و تحلیلهای دیگه، گم شد و ناپدید شد!

.

و هرچی پیشتر و پیشتر می ریم بیشتر و بیشتر به عمق اون فاجعه و آثار اون و بدتر از همه بی تفاوتی و بی توجهی ماها نسبت به اون فاجعه پی می بریم ولی چه فایده که قدرت قبول و پذیرش این مسئله در افراد تقریبا به صفر رسیده.

.

مخصوصا توضیح اضافه نمیدم.

گفتنش هم فایده ای نداره.

اینجا نوشتم تا بلکه یک تلنگری باشه. 

و اگر هم بخوام توضیح بدم به هر کسی که صلاح بدونم توضیح میدم. به هر کسی که قدرت پذیرش داشته باشه.

من جسارت به هیچکسی نمی کنم ولی معذورم از بیان واضح اون.

.

و نکته جالب دیگه اینکه اون فاجعه پنهان، از هر واضحی واضحتر نمود داره. ولی خب، متأسفانه اصلن دیده نمیشه و مورد توجه قرار نمی گیره. چرا؟ اونم دلیل داره.

.

نمی دونم چرا این پست رو نوشتم.

ولی حتماً دلیل خاصی براش داشتم که نوشتم.

همین که یه علامت سؤال تو ذهنها ایجاد بشه همین هم کافیه.

و مطمئناً اگر کسی، علم به این موضوع و دونستن این مسأله براش مهم باشه خدا قضیه رو براش روشن و شفاف می کنه ولی به تدریج و به مرور.

۰ نظر ۱۷ فروردين ۰۴ ، ۱۶:۱۱
با نو

___________________________

عصر سیزدهم فروردین، (چون اعتقادی به سیزده به در ندارم اسمشو نمیارم) خاله بابای بچه ها زنگ زد:

_ می خوایم با دخترا بریم بیرون، عصرونه چای و کاهو سکنجبین بخوریم. میای بیایم دنبالت؟

+ آره خاله جون، چرا که نه. من چی بیارم؟

_ تو هیچی نمی خواد بیاری. حاضر باش سر ساعت سه پایین خونه تونیم.

.

دستم به کار بند بود. یکم دیر شد. یه ربع به سه بود که سریع بلند شدم حاضر شدم و با اینکه خاله گفته بود چیزی نمی خواد بیاری، یکم آجیل و یکم شکلات توی ظرف خوشگل جا کردمو گذاشتم توی کیفم. سر ساعت سه پایین بودم!

.

دوتا ماشین بودیم.

همه مونم خانم.

سه تا دختر ترشیده ولی خوشگل و خوش قد و هیکل و چهارتا زن که دوتاشون بیوه بودن.

خاله و محبوب خانم.

.

دخترا: الی، زهرا، آرامه.

خانوما هم من بودم و الهام و خاله و محبوب خانم.

.

الی و آرامه و غزاله سه تا دخترای محبوب خانم ان که پدرشون مرحوم شده.

همه شون هنرمند نقاش ان. 

غزاله توی آرایشگاه کار می کنه.

هر سه تاشونم ترشیدن، ازدواج نکردن.

از وقتی یادم میاد اینا بی حجاب بودن. از چند سال پیش که هنوز بی حجابی باب نشده بود اینا بی حجاب بودن و حجاب نداشتن!

.

الی یه بلوز سفید تنش کرده بود نازک. زیرش یه تاپ کوتاه. فقط به اندازه همون تاپ، اون بلوز تنش رو پوشونده بود. بقیه اش لخت دیده می شد!

.

به پیشنهاد زهرا رفتیم سمت یه هتل معروف، که اطرافش توی فضای سبز بشینیم.

یه جای دنج و خلوت، پر از سرو صدای پرنده هایی که آواز می خوندن.

.

جاتون خالی نشستیم و کمی خوراکی خوردیم و دخترا حرف زدن.

چه چیزا که نمی گفتن.

از شوگر ددی برای مادراشون و تور کردن پسرا و ازینکه دخترای احساسی مثل اونها سرشون بی کلاه می مونه و مورد بی مهری و بی محلی پسرا قرار می گیرن و ...

منم به جمعشون پیوستم و کم نیاوردم!

الکی الکی گفتیم و خندیدیم.

.

تا حالا ازین حرفا از دخترا نشنیده بودم.

الحمدلله خوب پیشرفت کردن.

مامانشونو تحویل شوگر ددی میدن و خودشونم هوای شوگر ددی می کنن.

دخترای خوبی ان. خوشگل و مهربون.

ولی حیف که ترشیدن.

البته الآن تو این دوره زمونه دیگه ترشیدگی معنا نداره بلکه باکلاسی شده!

.

وقتی خوراکی ها تموم شد، گفتیم بریم یه سر سمت اون هتل و بالکن قشنگش دور بزنیم.

سر راه دخترا می گفتن: این هتل، رهبری میاد میره!!!!

هروقت بخواد میارنش اینجا، استراحتاشو می کنه میره!!!

و یکسری چرت و پرتهای دیگه.

.

منم فقط یه لبخند معنادار می زدم و ترجیح دادم با اینجور آدما کل کل نکنم.

ولی خندم گرفته بود.

.

این دخترا چندین و چند بار گویا مورد شماتت گشت ارشاد قرار گرفته بودن؛ بخاطر همین حسابی از نظام و رهبری و مسوولین دلشون پر بوده و هست. و هربار که با اینا بیرون رفتم، جز چرت و پرت و چرندیات نشنیدم.

با اینکه اهل هنر ن. ولی اهل فن هنر نیستن.

امیدوارم امثال این دخترا هرچی زودتر شوهر کنن. گناه دارن.

دور و بر ما پره از این دخترا.

۶ نظر ۱۶ فروردين ۰۴ ، ۲۱:۵۱
با نو

__________________________

موقع سحر نشستم و کلی فکر کردم.

به وبلاگ.

به بیان و بیانی ها.

به دنبال کننده هام.

به نوشته هام.

به نیتهام.

به ادراکاتم از تک تک شما.

به تنهایی خودم.

نیاز خودم به نوشتن.

به درک این واقعیت که :

ما همه به این دهکده بیان وابسته شدیم.

نمی تونیم رهاش کنیم.

نمی تونیم همو نادیده بگیریم.

همه مون یجورایی به هم نیاز داریم.

همو لازم داریم.

تا کی؟

نمی دونم.

.

از رفتن و ننوشتن منصرف شدم.

ولی روندم رو تغییر میدم.

به یک شیوه دیگه نوشتن رو ادامه میدم.

.

۳ نظر ۱۶ فروردين ۰۴ ، ۰۵:۴۲
با نو