بانو

بانو

بانو

فعلاً می نویسم.
برای آرامش دلم

بایگانی

ادعا

چهارشنبه, ۲۲ خرداد ۱۴۰۴، ۱۱:۰۳ ب.ظ

یزمانی، فکر می کردم کسی هستم و کاره ای هستم و آدمای زیادی که دور و برم بودن، منو حسابی مغرور کرده بود!

.

پر از ادعا بودم.

پر از باد.

.

بلاهایی سرم اومد، تموم کرک و پرام ریخت.

تبعید شدم!

اسیر شدم.

رسوا شدم.

.

و حالا که در غرقاب بیچارگی دست و پا می زنم، دارم تاوان اون کبر و غرور و تفرعن و عُجب و ادعاهامو پس میدم.

.

کی خلاص میشم؟

خدا داند

۰۴/۰۳/۲۲
با نو

نظرات (۶)

نکن با خودت این کار رو بانو 

این خیلی کماله که داری از پوست گذشته میزنی بیرون 

و یه بال تازه در میاری 

اما خدا را که با خودت به از این باش 

این پروانه پیله درانده را دوست بدار ، زیاد دوست بدار 

اینقدر نسوزانش

پاسخ:
نگو این حرفا رو به من.

کمال کجا بود؟

بال تازه کجا بود؟

من این پروانه پیله درانده رو اصلنم دوس ندارم.
هرچی سرش بیاد حقشه.

سوختن، کمترین سزای منه...

بانو جان...

ما به هیچکسی کامل بودن بدهکار نیستیم...

که اگر بودیم اینجا نبودیم...

اومدیم کرک و پرهای نرم مون بریزه، به جاش پرهای همچین جون دار در بیاریم...

بالاخره قراره هفت تا آسمون پرواز کنیم... 😊

سخت نگیر جان من...

دوباره میپری...

قول میدم...

به زودی...

پاسخ:
کرک و پرهای نرم که بریزه، تازه نوبت می رسه به اون زمخت ها.
در مورد خودم از کجا معلوم که باز دوباره پر در بیارم؟
کی دیگه؟
چجوری؟

قراره هفت تا آسمون پرواز کنیم؟
والا اونزمان که هم قدرت پرواز داشتم و هم اسباب و شور و هیجان، رفتم و خبری نبود!
یا لااقل برای من جذابیتی نداشت!!


خودم امیدی به باز پریدن ندارم!
مگر دستی از غیب برآید و کاری بکند.

مگر دستی از غیب

 

 

مادر نگو 

به نظر میرسه

نگران کننده و حساسه شرایطت 

پاسخ:
شرایطم، حساس تر و بدتر از اونی هست که فکر کنی.

ان شاءالله ختم به خیر بشه

ان شاء الله

چی شده

من میشنوم و گریه هم می کنم

و می بوسمت

پاسخ:
فدای تو و خوبی‌های تو عزیزم.

این نیز بگذرد😊🙂

کاملا مثل جمهوری اسلامی!!!

پاسخ:
من خودمو گفتم و کاری به کسی یا چیز دیگه ندارم.

بانو فانی قشنگم 

به عنوان کسی که خیلی حال خرابی کشیدم، باید بگم معمولا تلاش برای خوب کردن حال یا بهتر کردن حال، تقریبا غیر ممکن یا کم فایده یا موقتی هست...گذر زمان بسیار موثر هست و البته صبوری... ناامیدی، افسردگی، خسته بودن، دلسرد بودن، همه فرآیندهای پیچیده ای هستن که گذار ازشون بسیار بسیار سخته... اما زمان از میزان سخت بودنشون کم میکنه... اجازه بدین به همین منوال زمان بگذره، حتی توی غم، حتی توی نا امیدی...برای اون پست تون که برای مشاوره رفتن نوشتین، خواستم بنویسم پول اون نیم ساعت مشاوره رو، دو تا کتاب روانشناسی زرد میخریدین، احتمالن مفیدتر و نتیجه بخش تر بود...خلاصه که کسی نمیتونه خیلی توی اون گذار کمک حال شما باشه، اما نوشتن اینجا، سبب میشه بدونید یه کسانی هستن که دوستتون دارن، که تجربیات مشابه دارن، که دغدغه شما رو دارن و این امید بخشه...برای من اینطوری بود البته...و نهایت اون رنج ها و ناامیدی ها رو پذیرا باشید.. سعی در حذفشون نداشته باشید، اجازه بدین سر جاشون باشن، به وقتش میرن پی کارشون...

 

پاسخ:
۱. صوفیای عزیزم
حق با شماست. گاهی زمان، صبوری و حلم، درمان دردهای التیام نیافته است.

۲. در مورد روانشناسی و مشاوره، من قائل به علم النفس هستم، نه روانشناسی. می دونی که اینها با هم فرق دارن.

در مورد کتابهای روانشناسی هم باید بگم: روان، و شناخت روان، چیزی نیست که در کتاب و نوشتار بگنجه. هرکی هرچی نوشته، ادراکات یا تجربیات شخصی خودش هست، و قابل عمومیت بخشی نیست. و اثبات حقیقی بودن اون نوشته ها، اسلوب خاص خودش رو داره....

هیچوقت یک نسخه رو نمیشه برای همه پیچید.

۳. قبول دارم که نوشتن اینجا گاهی، فقط گاهی اوقات تسکین دهنده است. من چون سالهاست در فضای وبلاگ نویسی ام، خو گرفتم، و می دونم نمیتونم بیخیال اینجا بشم. ولی خب، فاکتورهایی برای خودم دارم که گاهی به هم می ریزه و من رو متوقف می کنه و وادار می کنه به عقب نشینی.

۴. ازت ممنونم صوفیای دلبندم.
امیدوارم شما هم همیشه سرحال و در آرامش باشی♥️

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.