ادعا
یزمانی، فکر می کردم کسی هستم و کاره ای هستم و آدمای زیادی که دور و برم بودن، منو حسابی مغرور کرده بود!
.
پر از ادعا بودم.
پر از باد.
.
بلاهایی سرم اومد، تموم کرک و پرام ریخت.
تبعید شدم!
اسیر شدم.
رسوا شدم.
.
و حالا که در غرقاب بیچارگی دست و پا می زنم، دارم تاوان اون کبر و غرور و تفرعن و عُجب و ادعاهامو پس میدم.
.
کی خلاص میشم؟
خدا داند
نکن با خودت این کار رو بانو
این خیلی کماله که داری از پوست گذشته میزنی بیرون
و یه بال تازه در میاری
اما خدا را که با خودت به از این باش
این پروانه پیله درانده را دوست بدار ، زیاد دوست بدار
اینقدر نسوزانش