بانو

بانو

بانو

فعلاً می نویسم.
برای آرامش دلم

بایگانی

تذبذب

سه شنبه, ۲۱ خرداد ۱۴۰۴، ۱۱:۵۰ ب.ظ

 واژه ای که بارها و بارها شنیدم و خرد شدم.

ساعتها به این فکر کردم که واقعن چرا من انقدر مذبذب ام؟

چرا؟

چرا نمی تونم یه تصمیم درست حسابی بگیرم؟

یه تصمیم قاطع؟

.

فکرها منو برد به چندین و چند سال پیش.

به اون زمانی که می خواستم بزرگترین تصمیم زندگیم رو بگیرم.

به اون زمانی که در انتخاب مونده بودم.

و دیگران برام تصمیم گرفتند.

و اونجا بود که دیگران وارد زندگیم شدند.

و من زندگی کردم برای دیگران.

تصمیم گرفتم برای دیگران.

انتخاب کردم برای دیگران.

( یه انتخاب و تصمیم اشتباه )

.

چندین سال بعد که بابت مشکلاتم، خودم تصمیم گرفتم که از زندگی مشترک کنار برم، انتخاب خودم جدایی بود، بخاطر دیگران و تصمیم دیگران و انتخاب دیگران، موندم به زندگیم ادامه دادم.

(یه تصمیم اشتباه)

.

و چندین سال بعد هم همینطور.

و بارها و بارها همینطور.

خودم نبودم و تصمیم و انتخاب خودم هم نبود.

.

من کی بخاطر خودم زندگی کردم؟

کی بخاطر خودم تصمیم گرفتم؟

کی خودم بودم؟

.

و الآن هم همینطور.

دارم زندگی می کنم بخاطر دیگران.

تصمیم می گیرم بخاطر دیگران.

چند روز پیش که برگشتم به وبلاگ، فکر می کردم می تونم خودم باشم؛ ولی دیدم نمیشه.

( باز هم تصمیم و انتخابی اشتباه)

.

باز هم دیگران.

....

عمرم و زندگیمو از دست دادم بخاطر دیگران

حتی آبرومو از دست دادم بخاطر دیگران...

.

کاش بتونم دوتا تصمیم قاطع بگیرم و صد در صد عملی کنم:

یک: ترک همیشه ی بیان.

دو: بازگشت به دوران تجرد. خودم باشم و خودم.

بی دیگران

۰۴/۰۳/۲۱
با نو

نظرات (۲)

اولی که اصلا توصیه نمیشه 

من باور دارم شما به خاطر خودتون میایین 

و به خاطر دیگران میرین

پس تصمیم درست اول اینه که بمونین

تصمیم دوم خیلی  سخته نظری ندارم

پاسخ:
چیبگم والا؟

کلا یه مدتی هست اراده و اختیارم متزلزل شده...

درود فانی بانو...

دلتنگتون بودم...چند بار اومدم بنویسم...اما کلماتم جفت و جور نمیشد...

امیدوارم ایندفعه بشه... 

راستش هیچ چیز نمیتونه همیشگی باشه، جسارت من رو ببخشید، اگر گستاخی پند و اندرز در کلامم هست، اما نتونستم ننویسم، میدونید تمام اون مسیرها باید طی میشد... تمام اون رنج ها، تمام اون انسان ها و انسان نماها باید میومدن و میرفتن، میدونید توی رنج موندن همیشگی نیست، انتخاب ماست... انگار یک جای کار میلنگه اگر رنجی برای خود نتراشیم، ولو رنج بودن با انسان ها ی بی درک، ولو رنج بودن در محیط های آزاردهنده ... اما نهایت... بالهاتون رو باز کنید، یه کم اوج بگیرید، از اون بالاها نگاه کنید... یه نخ نامرئی همه چیز رو به هم وصل کرده... همه چیز... حتی ظالم و مظلوم رو بهم وصل کرده...خاصیت این جهانه... این رنج از ابتدا بوده...احتمالا با هر تغییر دیگه ای در زندگیتون ، این رنج به شکل دیگری همچنان باشه... خودتون رو موقت از زنجیرهایی که به پاتون بسته شده، رها کنید، حتی برگشتن به جهان تجرد... اما بهتر از من میدونید که قرار نیست شق القمر بشه، رفتن یا موندن توی بیان... نه...هیچکدوم احتمالا داستان خاصی رو به همراه نداره... 

پاسخ:
درود بر تو صوفیای عزیزم 

خیلی دلم می خواست می تونستیم نزدیکتر و صمیمی تر باشیم.

میشه برگردی دختر خوب؟

ارسال نظر

نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.