_____________________
چی میشد من ده تا بچه داشتم؟
این یکی دو روز که سرباز اومد مرخصی، زیاد ندیدمش. با یه دختری آشنا شده، میره پیش اون!
بعد سحری و نماز که رفت بخوابه،
رفتم توی اتاقش، کنارش دراز کشیدم، بغلش کردم، بوسیدم و بوییدمش.
گفتم: هنوز بوی بچه گیاتو میدی.
کلی قربون صدقه ش رفتم.
بچه های من هر کدومشون محشری هستن واسه خودشون.
هر کدومشون، سرّی از اسرار منو پدرشون.
آیینه ی ما دوتا هستن.
گاهی خودمونو در اونها، و اونها رو نمونه خودمون میبینم.
کاش ده تا بچه مثل اینا داشتم.
کاشکی ذریه خودم رو می دیدم.
کاش می دیدم کدومشون عین عین من میشن.
( که البته تو عالم معنا میبینمش!)
.
من هیچوقت جلوگیری از بارداری نداشتم!
نه قرص خوردم نه دستگاه گذاشتم.
ولی کم بچه دار شدم.
دلم بچه می خواد.
سرباز، سربازیش تموم شه زنش میدم تا زود برام نوه بیاره.
میگن بچه بادومه، نوه مغز بادوم.
چشم انتظارشم، از همین حالا.
مخصوصا اگه دختر بشه.
:))