دخترای رنگی رنگی
_______________
سرم گرم کار بود که دوتا دختر تقریبا بیست و چن ساله وارد مغازه شدن.
یکیشون دقیقن منو یاد این سیرک بازا انداخت.
دخترک انقد رنگی رنگی بود که آدم دلش می خواس همینجور نگاش کنه.
روی گونه هاش لیبل رنگی زده بود: زرد، قرمز، فسفری
فر مژه و ریملش هفت رنگ بود. رنگ فسفریش قشنگ تو ذوق میزد.
آرایش غلیظ و ...
نشستن تا سفارششونو آماده کنم،
اون دختر رنگی رنگی احساس کردم حالش بد شد.
گفتم : چیشد؟ فشارت افتاده؟
رفتم براش شکلات و یکم تنقلات که داشتم آوردم تعارفش کردم.
دختره ازین مهربونی من خوشش اومد و خیییلی تشکر کرد.
انگار رفتار من براش عجیب و تعجب آور بود.
بهش گفتم: چایساز دارما. نسکافه؟ قهوه؟ ماسالا؟
هستا.
ازین تعارفای من انقد ذوق زده شده بودن که حد نداره!
کللی تشکر کردن و کارشونو تحویل گرفتنو رفتن.
یکم بعد متوجه شدم کیفشو روی صندلی جا گذاشته.
گفتم حتماً بر می گرده دیگه.
نیمساعت بعد اومد و خوشحال ازینکه کیفش سرجاشه و دست نخورده!
من تو این چن دیقه قشنگ حس ناامنی رو در اینها حس می کردم.
یکی نیس بگه آخه خوشگل خانوما، مجبورین انقد تابلو باشین که حس ناامنی بهتون دست بده؟
:))
:)