طلاق
____________________
فاطمه، یه چند سالی هست از شوهر بی مسؤولیتش جدا شده و با دخترش کنار مادرش زندگی می کنه.
یبار بهش گفتم: فاطمه، تو که خیلی جوونی، چرا ازدواج نمی کنی؟
گفت: عمه، خواستگار زیاد دارم ولی مردا زنی که بچه داشته باشه رو به سختی قبول می کنن. منم نمی تونم بچه رو رها کنم که. خودت می دونی باباش سریع رفت زن گرفت. راحت. ولی من که نمی تونم بی خیال دخترم بشم.
بهش گفتم: چرا عقد موقت نمیشی؟
گفت: اونم دردسرای خودشو داره عمه. مردا فقط دنبال هوس ن.
اگه با مردی عقد کنم که زن داره، یجور مکافات داره؛
با مردی عقد کنم که زن نداره و مجرده، اونم یجور دردسر داره.
بعدم نمی خوام وابسته بشم معلق بمونم.
می خوام یکی باشه باهاش عقد دائم باشم. اونم با مردی که زن و بچه داره نمیشه. مردی هم که طلاق گرفته باشه ، بچه نداشته باشه بچه مو نمی خواد. بچه داشته باشه هم اگه پسر باشه با دخترم جور در نمیاد.
خلاصه عمه جون، ترجیح دادم تنها بمونم. کار می کنم. دخترمو بزرگ می کنم.
حرفاش درست بود.
مردی که زن و بچه داره، اگه می تونست زندگی خودشو مدیریت می کرد.
مردی که مجرده، بندرت پیش میاد با زن بچه دار ازدواج کنه.
مردی هم که طلاق گرفته از زنش، یا زنش مرده، داستان خاص خودشو داره.