عجب روزگاری
_________________
دیروز بعد مدتها، یکم پول جمع کرده بودم برم یسری وسایل مورد نیاز مغازه بخرم.
رفتم فروشگاه نزدیک محله مون که آشنا هم بود.
.
وسایلام سنگین شد.
.
خانم فروشنده از همسرش که همدستش بود خواست تا با ماشین وسایلو برام بیاره.
.
پیرمرد، آدم باصفایی بود.
می گفت من این ماشینو سه سال پیش خریدم چهل میلیون، الآن شده چند میلیارد.
.
چند میلیارد؟؟؟؟
.
یه ماشین چند میلیونی ظرف سه سال شده چند میلیارد.
.
دیشب خواستم کمی خرت و پرت بخرم غذا درست کنم، رفتم سوپر محله، یه دونه، فقط یه دونه هویج، یه دونه فلفل دلمه، کمی قارچ و یه دونه کلم کوچیک خریدم شد 60 هزار تومن.
یجوری خرید کردم که صد تومن نشه.
باید مدیریت کرد.
.
می دونم که هرچی کار کنم و بدوم محاله صابخونه بشم.
.
وامهای بانکی هم که همش رباست.
.
خیلی هنر کنم جوری کار کنم که بتونم از پس اجاره خونه بر بیام.
.
امیدم فقط خداست و بس.
و او منو کفایت می کنه.