حاج طاهر
____________________
حاج طاهر یه آدم شریف و متدینی بود.
تحصیلکرده بود و توی یه زمینه هایی خیلی اطلاعات داشت.
ولی باگ بزرگش این بود که خیلی اخلاقش تند بود.
راجب حاج طاهر و زنش طاهره خانوم حرفای زیادی برای گفتن دارم که شاید یه صفحه مستقل بالای وبلاگ ساختم و همه رو اونجا نوشتم.
ولی الآن راجب یه قضیه می خوام بنویسم.
یکسال قبل از اینکه حاج طاهر به رحمت خدا بره، درست اواخر آبانماه سال 94، حاج طاهر مریض میشه و میفته بیمارستان.
حاج طاهر اصلن مریض نمیشد، چه برسه به اینکه بیمارستان بره. ولی شده بود دیگه.
مشکل قلبی پیدا کرد و افتاد بیمارستان.
ازونجایی که خیلی به دعا و توسل و نذر و نیاز اعتقاد داشت، توسل کرد و حالش خوب شد و از بیمارستان درومد.
حاج طاهر بعد ازون بیمارستان، یکم، فقط یکم اخلاقشو بهتر کرد.
نمیشد خب.
بعد اینهمه سال تازه یادش افتاده بود که اخلاقشو درست کنه. خب نمیشه که.
اخلاق حاج طاهر واقعا مزخرف بود. خیلی با زنش دعوا می کرد. داد میزد. حتی فحش می داد. طاهره خانم سکوت می کرد و در نهایت بهش می گفت بسه مرد. دین و آخرتتو خراب نکن.
کلّاً حاج طاهر اصن دید خوبی نسبت به زن جماعت نداشت.
اصن قبولشون نداشت. هرچند مدام دنبال زن صیغه کردن بود!
ولی زنها سخیفترین موجودات بودن براش.
خلاصه
خدا یکسال به حاج طاهر فرصت داد.
درست یکسال بعد، و درست همون روزی که حاج طاهر سال قبلش مریض شده بود و بیمارستان افتاده بود، قلبش از کار افتاد و برای همیشه رفت.
اون اواخر، حاج طاهر که از مرگ می ترسید، گاهی وقتا از زنش عذرخواهی می کرد.
و وقتی عذرخواهی می کرد، طاهره خانم روشو بر می گردوند. بس که دلش شکسته بود. بس که فحش خورده بود. بس که تندی دیده بود.
حاج طاهر فک می کرد با عذرخواهی تنها، همه چی حل میشه. در حالیکه بایستی جبران می کرد. بایستی از دل زنش در میاورد. زنشو راضی می کرد.
وقتی حاج طاهر مرد، طاهره خانم یه قطره هم نمی تونست اشک بریزه براش. خیلی دلش خون بود از دست حاج طاهر.
من وقتی مجرد بودم یه چن سالی مستاجر حاج طاهر و طاهره خانم بودم. خیلی خاطرات دارم بنویسم. و اگه حال و حوصله ای باقی بمونه خواهم نوشت.
خیلی زود دیر میشه.
خیلی زود عمرا به سر میاد.
دل شکوندن و رنجوندن آدما، ول کردن اونها و عین خیال نبودن؛
چیز ساده ای نیس و فک نمی کنم خدا به این سادگیها بگذره.
خیلی دلم می خواد بدونم حاج طاهر اون دنیا در چه حالیه؟
من می دیدم چقد بد با زنش برخورد می کنه.
چن بار هوو آورد سر زنش.
خرد شد زنش.
داستانش مفصله.
همش برام سواله چرا؟ حاج طاهر چرا وقتی خدا یه سال بهت فرصت اضافه داد، به فکر جبران نیفتادی؟ چرا؟
زنت که خیلی خوب بود. شیش هفت تا بچه رو بزرگ کرد در حالیکه تو هیچوقت نبودی پیشش. یا ماموریت بودی. یا دنبال عیش و نوشت. ازین زن به اون زن. چرا دل زنت رو شکستی؟ چرا خوردش کردی؟ کتکش می زدی. فحش می دادی. سرش داد می زدی. همش عصبانی. همش تندخویی. چرا؟
اون اواخر طاهره خانوم لگنش شکست و زمینگیر شد. یه وقتا میگف حاج طاهر یه پفک برام بخر هوس کردم. حاج طاهر چرا نمی خریدی براش؟ اون که هیچوقت چیزی ازت نمی خواست. یه پفک براش نمی خریدی!
چرا؟
یه وقتا که سر و صداشون پایین میومد، طاقتم طاق میشد، میرفتم بالا، میدیدم طاهره خانوم یه گوشه کز کزده و حاج طاهر دهنشو نمی تونه ببنده و هی یریز داره چرت و پرت میگه.
بهش گفتم حاجی، بسه دیگه توروخدا. تو رو جدت بسه.
این زن گناه داره والا.
اینهمه درس خوندین، اینهمه دبدبه کبکبه دارین، این زنو انقد آزار ندین.
فک می کنین جوابش چیبود؟
خودشو ذیحق میدونست. چون مرد بود.
ازون تفکراتی داشت که یه مرد همیشه حقه و زنها همیشه محکوم.
خدا جفتشونو رحمت کنه.
امروز یادشون کردم.