خجالت کشیدم
_________________
رفتم از حاج مراد یه گونی برنج خریدم،
پولشم دادم،
آقا رضا خشکشویی هم که ازش آب مقطر می گیرم اونجا بود،
حاج مراد فقط یه تعارف کرد که: بیارم مغازه؟
گفتم: نه، میبرم.
جلوی اون دو تا مرررد، که وایساده بودن نگام می کردن، کشون کشون گونی ده کیلویی برنج رو کشیدم تا مغازه م.
منه زن، جلوی اون دوتا مرد، خجالت کشیدم.
خجالت بابت چی؟