یک زن

تنها ولی محکم و استوار
دوشنبه, ۸ بهمن ۱۴۰۳، ۱۰:۳۳ ب.ظ

محدثه

___________________

زمانی که تهران زندگی می کردیم، دوستی داشتم اسمش محدثه بود. شوهرش حمید آقا. دوتا بچه داشتن ، یه دختر و یه پسر.

 

محدثه از شوهرش بزرگتر بود.

خودش زنی با قد متوسط و سبزه رو، ولی شوهرش قد بلند و سفید رو.

حمید آقا خیلی خوش چهره بود. چشمای روشنی داشت و ابروهای کشیده و ... زیبا رو بود و همیشه هم هروقت می رفتیم خونه شون لباس یدست سفید می پوشید زیباییش دو چندان می شد.

 

محدثه زن کدبانو و فهمیده ای بود. ولی ساده بود. اما حمید آقا خیلی به خودش می رسید.

 

من و محدثه خیلی رفیق بودیم. شوخیهای زیادی با هم داشتیم.

 

یبار صحبت شد، محدثه گف: من خودم میرم واسه حمید آقا زن می گیرم!

اونزمان از تعجب شاخ درآوردم. گفتم: جااااننن؟ ینی چی اونوقت؟ تو می ری واسه حمید آقا زن می گیری؟ پس خودت این وسط چیکاره ای؟ زنش نیستی مگه؟

محدثه گف: من و حمیدآقا با هم توافقی قرار بستیم که من خانومایی که شوهر ندارن رو شناسایی کنم حمیدآقا باش ازدواج کنه فقط بابت حمایت و تکفل و سرپرستی شون. مخصوصاً خانومایی که شوهراشون شهید شدن.

 

محدثه این حرفا رو جلوی شوهرش می گف. حمید آقا حرف خانمش رو تایید کرد.

 

سر فرصت از محدثه خواستم برام قضیه رو شفاف کنه.

برگشت گف: من مشکلی ندارم. حمید آقا چن بار اینکارو کرده. خودم رفتم خواستگاری.

 

بهش گفتم: اونوقت اون خانم، فهمید تو هم خانم حمید هستی؟

می گف: آره. بهشون می گم. اونا هم بخاطر سرپرستی، قبول می کنن.

 

______________________

اونزمان حرفای محدثه برام خیلی عجیب بود. من که باورم نمیشد. محدثه رو می شناختم. یه زن ساده. خوش باور. ولی حمیدآقا زرنگ و مول بود.

 

بعدها حقیقتها برام برملا شد.

یاد سادگی و بلاهت محدثه می افتم خندم میگیره.

حقیقتا که رو شد، به روی محدثه نیاوردم.

دیگه هیچوق ازون حرفا نشنیدم ازش.

 

آخه کدوم مردی جنبه یه همچین فداکاریا رو داره که حمید آقا دومیش باشه؟

زن ساده. ابله.

خودش رفته واسه شوهرش خواستگاری.

آدم به این زنا چی بگه که بگنجه؟

هیچی.

یکی باید بزنی توی سرشون تا عقلشون سر جاش بیاد.

خیلی دلم می خواس بعدش به محدثه بگم جواب اون فداکاریا و سادگیاتو گرفتی؟ خوبت شد؟

ولی هیچوق به روش نیاوردم. الآن اگه محدثه رو ببینی، چند سااااال پیرتر و شکسته تر شده. برعکس حمید آقا روز بروز جذابتر.

 

پاشم برم یه زنگش بزنم ببینم دَووم آورد تو این زندگی یا نه؟

خخخخ



نوشته شده توسط با نو
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

یک زن

تنها ولی محکم و استوار

یک زن

اینجا فقط ثبت رویدادهاست.
کسی نیستم و چیزی هم تو چنته م ندارم.
هرچی می نویسم بر اساس دیده ها و کشیده هاست.
واقعیتهای زندگی.
.
هیچ وبلاگی رو خاموش دنبال نمی کنم.
و توی هیچ وبلاگی ناشناس یا به اسم دیگه کامنت نمی زارم.

در ضمن کامنتهای مجهول فاقد وبلاگ، عدم نمایش زده میشن.

به کامنتهای بی ادب و توهین آمیز هم محل داده نمیشه.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

محدثه

دوشنبه, ۸ بهمن ۱۴۰۳، ۱۰:۳۳ ب.ظ

___________________

زمانی که تهران زندگی می کردیم، دوستی داشتم اسمش محدثه بود. شوهرش حمید آقا. دوتا بچه داشتن ، یه دختر و یه پسر.

 

محدثه از شوهرش بزرگتر بود.

خودش زنی با قد متوسط و سبزه رو، ولی شوهرش قد بلند و سفید رو.

حمید آقا خیلی خوش چهره بود. چشمای روشنی داشت و ابروهای کشیده و ... زیبا رو بود و همیشه هم هروقت می رفتیم خونه شون لباس یدست سفید می پوشید زیباییش دو چندان می شد.

 

محدثه زن کدبانو و فهمیده ای بود. ولی ساده بود. اما حمید آقا خیلی به خودش می رسید.

 

من و محدثه خیلی رفیق بودیم. شوخیهای زیادی با هم داشتیم.

 

یبار صحبت شد، محدثه گف: من خودم میرم واسه حمید آقا زن می گیرم!

اونزمان از تعجب شاخ درآوردم. گفتم: جااااننن؟ ینی چی اونوقت؟ تو می ری واسه حمید آقا زن می گیری؟ پس خودت این وسط چیکاره ای؟ زنش نیستی مگه؟

محدثه گف: من و حمیدآقا با هم توافقی قرار بستیم که من خانومایی که شوهر ندارن رو شناسایی کنم حمیدآقا باش ازدواج کنه فقط بابت حمایت و تکفل و سرپرستی شون. مخصوصاً خانومایی که شوهراشون شهید شدن.

 

محدثه این حرفا رو جلوی شوهرش می گف. حمید آقا حرف خانمش رو تایید کرد.

 

سر فرصت از محدثه خواستم برام قضیه رو شفاف کنه.

برگشت گف: من مشکلی ندارم. حمید آقا چن بار اینکارو کرده. خودم رفتم خواستگاری.

 

بهش گفتم: اونوقت اون خانم، فهمید تو هم خانم حمید هستی؟

می گف: آره. بهشون می گم. اونا هم بخاطر سرپرستی، قبول می کنن.

 

______________________

اونزمان حرفای محدثه برام خیلی عجیب بود. من که باورم نمیشد. محدثه رو می شناختم. یه زن ساده. خوش باور. ولی حمیدآقا زرنگ و مول بود.

 

بعدها حقیقتها برام برملا شد.

یاد سادگی و بلاهت محدثه می افتم خندم میگیره.

حقیقتا که رو شد، به روی محدثه نیاوردم.

دیگه هیچوق ازون حرفا نشنیدم ازش.

 

آخه کدوم مردی جنبه یه همچین فداکاریا رو داره که حمید آقا دومیش باشه؟

زن ساده. ابله.

خودش رفته واسه شوهرش خواستگاری.

آدم به این زنا چی بگه که بگنجه؟

هیچی.

یکی باید بزنی توی سرشون تا عقلشون سر جاش بیاد.

خیلی دلم می خواس بعدش به محدثه بگم جواب اون فداکاریا و سادگیاتو گرفتی؟ خوبت شد؟

ولی هیچوق به روش نیاوردم. الآن اگه محدثه رو ببینی، چند سااااال پیرتر و شکسته تر شده. برعکس حمید آقا روز بروز جذابتر.

 

پاشم برم یه زنگش بزنم ببینم دَووم آورد تو این زندگی یا نه؟

خخخخ

۰۳/۱۱/۰۸
با نو

نظرات  (۳)

یکی مثل ما زن نداره یکی مثل این بابا با زنش میره خواستگاری :) مشکل از کدوممونه؟ احتمالا از من :)

پاسخ:
هرچیزی نرمالش خوبه.
نه مث شما خوبه نه مث این بابا.

زن داری و حتی شوهرداری و زندگی زن و شویی ضوابط خاص خودشو داره.
یه آجر ازین ضوابط کم بشه زندگی لنگ میزنه حتی اگه بظاهر صاف و صوف باشه.
دیوار کج بالا میره، آخرشم یه روزی فرو می ریزه. حالا یا در ظاهر یا در باطن.

به نظرم زندگی بدون آجر کج وجود نداره :)

پاسخ:
زندگی رو آدما ساختن و میسازن

بهتره بگی آدما بدون آجر کج وجود ندارن.

حالا یکی هس یدونه آجر کج داره، یکی هس چن تا آجر کج داره.

البته یچیزم هستا
نحوه بالا بردن اون بنا هم مهمه.
دیدی یه معمار حرفه ای گاهی حتی با وجود یه آجر کج، یجوری بنا رو بالا می بره که هیچ مشکلی براش پیش نمیاد؟


زندگیا هم به معمار حرفه ای نیاز داره.

این پاسخ هوشمندانتون رو دوست داشتم... ذهن مهندسی ای دارید... ولی من معتقد هستم علاوه بر آدم ها یک موضوع دیگه هم مطرح هست... و اون خواست خدا برای آدم هاست...

پاسخ:
خواست خدا برای آدما از سر حکمته،
از سر منطق.
منطق عالم و خدا هم که مشخصه و بیان شده.
فقط کافیه نسبت بهش آگاهی پیدا کنیم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">