یک زن

تنها ولی محکم و استوار
جمعه, ۱۷ اسفند ۱۴۰۳، ۰۸:۵۸ ب.ظ

مدّ مدید

_________________________

پریسا دوست چندین و چند ساله که خیلی با هم رفیقیم، هر دو روز یبار زنگ میزنه.

به این میگن دوست.

خیلی باصفاس.

و خیلی باشخصیت و فهمیده.

شاید عجیب باشه که حدود چهل ساله ما با هم رفیقیم بدون اینکه حتی یکبار، یکبار با هم دعوا یا کشمکش داشته باشیم. اختلاف نظر داشتیم، که طبیعیه. ولی همیشه با حرف و گفتگوی منطقی با هم سر کردیم.

.

امروز زنگ زد و گفت:

بانو، حال دلت چطوره؟

گفتم:

دل من که زمانی غزال چست و چالاک بود و شاد و بانشاط، یه گوشه کز کرده و رغبتی به چالاکی و دویدن نداره. رها شده. رها. اما رهای دربند. غلافش کردم. بستمش. طنابش محدوده. تا یه جایی میره و دوری می زنه، تفرجی می کنه، بر می گرده.

ولی پریسا، دلم براش می سوزه. وقتی به اون چشمای درشت قشنگش نگاه می کنم، همیشه اشک داره و نگاهش آتیشم می زنه.

پریسا گفت:

عب نداه بانو.

دنیا، کوچیکتر از اونه که بی انتها بدوی و بی محابا بتازی.

نمیشه.

دل رو باید بست.

دل رو باید از چشم دور نداشت.

اینم می گذره بانو.

.

آره.

اینم می گذره.

به امتداد شب اول قبر.



نوشته شده توسط با نو
ساخت وبلاگ در بلاگ بیان، رسانه متخصصان و اهل قلم

یک زن

تنها ولی محکم و استوار

یک زن

اینجا فقط ثبت رویدادهاست.
کسی نیستم و چیزی هم تو چنته م ندارم.
هرچی می نویسم بر اساس دیده ها و کشیده هاست.
واقعیتهای زندگی.
.
هیچ وبلاگی رو خاموش دنبال نمی کنم.
و توی هیچ وبلاگی ناشناس یا به اسم دیگه کامنت نمی زارم.

در ضمن کامنتهای مجهول فاقد وبلاگ، عدم نمایش زده میشن.

به کامنتهای بی ادب و توهین آمیز هم محل داده نمیشه.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

مدّ مدید

جمعه, ۱۷ اسفند ۱۴۰۳، ۰۸:۵۸ ب.ظ

_________________________

پریسا دوست چندین و چند ساله که خیلی با هم رفیقیم، هر دو روز یبار زنگ میزنه.

به این میگن دوست.

خیلی باصفاس.

و خیلی باشخصیت و فهمیده.

شاید عجیب باشه که حدود چهل ساله ما با هم رفیقیم بدون اینکه حتی یکبار، یکبار با هم دعوا یا کشمکش داشته باشیم. اختلاف نظر داشتیم، که طبیعیه. ولی همیشه با حرف و گفتگوی منطقی با هم سر کردیم.

.

امروز زنگ زد و گفت:

بانو، حال دلت چطوره؟

گفتم:

دل من که زمانی غزال چست و چالاک بود و شاد و بانشاط، یه گوشه کز کرده و رغبتی به چالاکی و دویدن نداره. رها شده. رها. اما رهای دربند. غلافش کردم. بستمش. طنابش محدوده. تا یه جایی میره و دوری می زنه، تفرجی می کنه، بر می گرده.

ولی پریسا، دلم براش می سوزه. وقتی به اون چشمای درشت قشنگش نگاه می کنم، همیشه اشک داره و نگاهش آتیشم می زنه.

پریسا گفت:

عب نداه بانو.

دنیا، کوچیکتر از اونه که بی انتها بدوی و بی محابا بتازی.

نمیشه.

دل رو باید بست.

دل رو باید از چشم دور نداشت.

اینم می گذره بانو.

.

آره.

اینم می گذره.

به امتداد شب اول قبر.

۰۳/۱۲/۱۷
با نو

نظرات  (۲)

به امتداد شب اول قبر.....

چشمای درشت دلت همیشه اشکیه 

.....

من برنمی تابم جهانم بسته باشه 

....

نمی دونم

پاسخ:
بستگی و رستگی

آی دهانم دوختی

پاسخ:
:((

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">