یک:
کم کم داره یکسال میشه که مغازه گرفتم و دارم خیاطی می کنم.
دو:
چند ماه اول، چون ابتدای کارم تو این شهر بود، سرم خلوت بود و تنهایی کارها رو پیش می بردم،
ولی بعد که جا افتادم، دیدم نمی تونم به تنهایی کارها رو پیش ببرم،
از طرفی کسی رو نمی شناختم و به کسی هم نمی تونستم اعتماد کنم، چون کار مردم بود،
خیاطی متدهای مختلف داره،
باید در وهله اول کسی رو پیدا می کردم که حداقل متد خیاطی اش با من یکی باشه.
سه:
خدا لطف کرد و تونستم یه نفر رو پیدا کنم
( ینی در واقع خودش با پای خودش اومد پیشم!)
چهار:
زهره، نیروی جوان، دقیق، متعهد، و با اخلاقی هست.
دقیقا نیرویی که دنبالش بودم.
پنج:
از وقتی زهره اومده کارام سبک شده، من برش می زنم، اون می دوزه.
اوایل دستش کند بود، ولی کم کم راه افتاد.
شش:
بارها و بارها از زهره قدردانی کردم و از خدا تشکر.
هفت:
و چندین بار زهره برگشت به من گفت: بانو، تنها کسی که قدر منو می دونه شمایی.
هشت:
دلیل این ابراز حقیقت از طرف زهره اینه که واقعا سعی می کنم قدرشو بدونم،
وزیر منه،
سنگینی بار رو از دوشم بر می داره،
همراه شفیقی هست برام،
همکلام و همصحبت خوبی هست،
امین هست و منطقی.
نُه:
یکی از راههای قدردانی من از زهره اینه که حقوق خوبی بهش میدم،
ذره ای از زحماتش رو بی جواب نمیزارم،
حمایتش می کنم،
روحیه میدم بهش،
هر امکاناتی لازم داشته باشه بلافاصله تهیه می کنم و در اختیارش قرار میدم،
هواشو دارم،
نمیزارم خسته بشه.
بهش گفتم: تو کاری که مربوط به من میشه رو انجام نده، ولی به من اجازه بده توی کارهایی که تو باید انجامشون بدی، کمکت کنم تا خسته نشی و انگیزه و اشتیاقت کم نشه ، بلکه بیشتر بشه.
ده:
زهره، اینجا وزیر منه.
نیرویی که به من توان میده.
کارها رو سبک می کنه.
بار از دوش من بر میداره.
یازده:
امیدوارم بتونیم با مساعدت، تعاون، همفکری، طرحهایی که برای رشد کارمون در ذهن داریم رو عملی کنیم
و در کنار هم پیشرفت کاری بیشتری داشته باشیم.
ان شاءالله