اشکها و دردها
امروز، خلوتی پیدا کردم و استغاثه ها سر دادم و مثل ابر بهار اشک ریختم.
.
اشک ریختم از مظلومیت های خودم،
اشک ریختم از صبوری های بیش از حد،
اشک ریختم از ناجوانمردیها،
اشک ریختم از نفهمی ها،
اشک ریختم از دست مردمانی در وهم،
اشک ریختم از ظلم ها،
اشک ریختم از جفاها و جورها،
اشک ریختم از بیکسی ها، که ألمؤمن غریبُ،
اشک ریختم از بعضی آدمهای بیشعور،
اشک ریختم از سیاست بیرحم،
اشک ریختم از ملت افسار گسیخته،
اشک ریختم از ابتلاهای نامعلوم!
اشک ریختم از تنهایی رهبر،
اشک ریختم از آن عزیزان از دست رفته،
اشک ریختم از داغهای مانده در دل،
اشک ریختم از ساده لوحی های این مذهبی ها،
اشک ریختم از فضاهای غبار آلود!
اشک ریختم از عدیله های عند الموت،
اشک ریختم از عاقبت به شرّی ها.
اشک ریختم از سِرُّ القَدَرها!
اشک ریختم از عین ثابت ها!
اشک ریختم از جهل و حماقتها،
اشک ریختم برای آنهایی که در جهل مرکّب اند،
اشک ریختم برای آن فریب خورده ها.
اشک ریختم از " ألذین یَحسَبون أنهم یُحسِنون صُنعاً"
.
من چقدر اشک ریخته باشم خوب است؟؟؟
خدا صبرت بده