کمی دور از فضای جنگی!
یه مطلبی می خوام بنویسم، بنظرم لازمه قبلش یه مقدمه کوچیک داشته باشه:
.
قبلاً گفته بودم یه مغازه گرفتم، کار خیاطی می کنم. هم شخصی دوزی می کنم هم تعمیرات انجام میدم.
مغازه ام داخل یه پاساژ سرپوشیده س.
همه جور مشتری دارم: مرد و زن، پیر و جوون.
.
خیلی سریع بخاطر دستمزد مناسب و خوش برخوردی، مشتریام زیاد شدن، یه دستیار آوردم تا کمک دستم باشه، ماهانه بهش حقوق میدم.
.
یکی از مشتریان دائمی من یه خانم و آقای نسبتا مسن هستند که هم آقا هم خانومش، جداگانه برام کار میارن. البته برای آقایون فقط تعمیرات انجام میدم.
.
این آقا و خانوم، محترم و با شخصیت ان.
اول، آقا برام کار میاورد، و اکثرا دلش می خواست با من حرف بزنه، میگفت یه بار سکته کردم.
.
بعدش خانمش میومد که موهای کلا سفید داره و آرایش غلیظ می کنه.
.
خانوم، چون از کارم خوشش اومده بود، دوستانش رو هم مشتری من کرد.
.
یکی دوبار که این خانوم با دوستاش اومده بودن، دیدم چند بار عصبی شد و خیلی بد برخورد کرد.
عصبانیتش برام تعجب آور بود.
.
یروز لابلای حرفاش فهمیدم پسر از دست داده، خیلی دلم سوخت و کنجکاو شدم!
.
امروز که یکی از دوستاش اومده بود، حرف پیش کشیدم ازش سؤال کردم پسر فلانی بخاطر تصادف از دنیا رفته؟ یا مشکلی داشته؟
.
گفت: از من نشنیده بگیر بانو.
این خانوم پسری داشت رشید، ورزشکار، مؤمن، ماه. ولی خودکشی کرد!
.
من متأسفانه آدم حساس و بسیار عاطفی هستم،
خیلی دلم سوخت.
.
+
یادمه چند سال پیش، یکی از دوستان پسر بزرگم، خودکشی کرده بود،
بچه هامو جمع کردم و با قاطعیت و تحکم بهشون هشدار دادم و گفتم:
ببینید، یه جوون جاهل نادون احمق، دست به یه کار احمقانه میزنه، پدر و مادرش تا آخر عمر می سوزن. درس عبرت بگیرید....
.
( مشتری اومد، برم به مشتری برسم، فعلا )
.
غرض اینکه، آدما رو نمیشه از ظاهرشون قضاوت کرد و از درونشون خبر داد....
چه جگرها پر تاوله
چه خبرها که در درون آدمهاست