بانو

و دفتر یادداشت روزانه

بانو

و دفتر یادداشت روزانه

بانو

هر روز می نویسم.
بعضی روزها یکی،
بعضی روزها چندتا.

شنونده نظرات و حرفهای منطقی شما هستم.
اهل بحث هم هستم ولی نه هر بحثی.
لطفاً مؤدبانه و محترمانه برخورد کنید.
.
هیچ وبلاگی رو خاموش دنبال نمی کنم.
در هیچ وبلاگی هم بدون لینک وبلاگم کامنت نمیزارم.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

________________

عشق منی رهبرم،

رهبر حکیم و فرزانه و خبیر و متألّه و اندیشمند من.

قد و بالاتو قربون،

قربون اون چشمهای " تفیض من الدمع" ات،

قربون قلب رؤوفت که " وجلت قلوبهم من خشیة الله"،

رهبر باتقوای من.

کنیزتم آقای مسلمین.

.

سخنان رهبری در جمع مسؤولین، مثل همیشه هشدارهای حقیقی بود.

آهاااای مسؤولین ناشنوا،

بفکر معیشت مردم باشید.

.

دیشب یه عده از کسبه پاساژ، بازارچه راه انداخته بودن، دریغ از مشتری!

یکیش خودم که تنم میلرزه وقتی می خوام خرید کنم.

.

نکته بعدی رهبر نازنینم، در مورد مذاکره بود.

دهن آن است تو داری که چه شیرین دهن است.

.

بوسه بر دستان تو رهبر هوشیار من.

تنها کسی که درد حقیقی دین و دنیای مردم رو داره شمایی سید علی خامنه ای.

درد و بلات بخوره به سر دشمنانت.

بخوره به سر اونایی که " کذّبوا بالحق"، حقیقت آشکاری مثل شما رو تکذیب می کنند.

.

عااااااششششقتمممم رهبرم

قلبم به قلبتون متصله. 

ألحمدلله الذی هدانا لهذا.

۱۹ اسفند ۰۳ ، ۰۸:۰۸
با نو

__________________________

توی کانال خوندم که سریال معاویه ساخته شده.

سرچ کردم ببینم قضیه چیه؟

سه سال طول کشیده تا عربستان با صرف صد میلیون دلار، این سریال رو ساخته و ماه رمضون امسال داره پخش می کنه.

.

عراق که پخش این سریال رو ممنوع کرده؛ همینطور ایران.

.

و اینطور که پیداست گویا سریال به نحوی ساخته شده که مطمئناً شکافی در بین خود عربها خواهد انداخت.

.

نمی دونم میشه اینو ربطش داد به اتفاقات سوریه یا نه؟

.

گویا این سریال در مدح معاویه لعنة الله علیه ساخته شده؛ و به احتمال زیاد در بین جوانهای کشورهای عربی تاثیر گذار خواهد بود و چه بسا مقدمات جنبش سفیانی رو هم فراهم کنه.

.

ترکیه سالها با ساختن سریالهای عثمانی بحث ملی گرایی عثمانی رو زنده کرد.

حالا هم عربها با سریال معاویه می خوان نسل معاویه و ابوسفیان رو زنده کنن.

.

یادش بخیر.

یزمانی ایران چه سریالهای فاخری می ساخت.

سریالهایی مث سربداران، سریال امام علی علیه السلام، سریال مختارنامه و ...

.

و ما همچنان منتظریم سریال سلمان فارسی تموم بشه و اکران بشه.

من خودم بشدت به شخصیت سلمان فارسی علاقه خاص و وافر دارم. و بیصبرانه منتظر این اثر فاخر داود میرباقری هستم.

زمان ساخت سریال مختارنامه، در یکی از صحنه هاش حضور داشتم و از نزدیک دیدم که این کارگردان شریف و نامدار، با چه حساسیت و دقت و عشقی کار می کنه.

امیدوارم این دوره رکود سریالهای خوب تموم بشه و شاهد رونق دوباره ساخت سریالهای ملّی اثرگذار باشیم.

۱۷ اسفند ۰۳ ، ۰۵:۳۲
با نو

_______________________

فاطمه، یکی از چندین هزار نفر دانشجوی این مملکته که داره ارشد می خونه توی فلان رشته.

چن روز پیش توی تلگرام پیام داد که:

« بانو؟

من پایان نامه مو با فلان موضوع انتخاب کردم اگه ممکنه کمکم کنید.»

بهش گفتم:

«این موضوع که انتخاب کردی موضوع سخت و سنگینیه ها.»

گفت:

«آره می دونم. دیدم کسی کار نکرده؛ برش داشتم!»

 

من الآن مدتیه که بنا به دلایلی اینجور درخواستها رو دیگه جدی نمی گیرم و محل نمیدم.

این یکی رو هم بیخیالش شدم و دیگه چیزی نگفتم.

 

یکی دو روز پیش یه مطلب فرستاد، گفت:

«بانو بخونید ببینید اشکالی، چیزی نداره؟»

 

مطلبشو خوندم.

ازونجایی که اشراف داشتم به این متون،

دیدم یه قسمتش اشکال داره،

 عبارتش رو زیر سوال بردم و گفتم:

«اینو از کجا نوشتی؟»

گفت:

«از فلان کتاب که ترجمه فلان مترجمه.»

گفتم:

«ترجمه رو ول کن. اصل اون کتابی که مترجم ترجمه کرده و به زبان اصلی هس رو برام بفرست.»

گفت:

«ندارمش!»

 

( می خواستم خودشم ببینه که اون متن، اصل نیست و با دیدگاه نویسنده اصلی، منافات داره )

.

خلاصه بعد از پیگیری و سماجت من، معلوم شد که اون نکته و عبارتی که این فاطمه، این دانشجوی کارشناسی ارشد، توی این رشته مهم و این موضوع مهم بهش استناد کرده بود، یه عبارتی بوده که اون مترجم، بعنوان برداشت خودش، اونم توی پیشگفتار کتاب آورده بوده!!!

.

من از این دردا زیاد کشیدم.

ازین جور موارد به اندازه موهای سرم شاهد بودم.

.

ترجمه های پر از اشکال و غلط.

نظارتی هم که وجود نداره.

و....

حساسیتی هم در خصوص برخی رشته ها و برخی موضوعات خاص إعمال نمیشه.

.

حالا شما فکرشو بکنید نقل و انتقال معلومات و اطلاعات و معارف، تا اینجا چجوری صورت گرفته و توی مخ ملت فرو رفته؟

۱۳ اسفند ۰۳ ، ۰۶:۵۳
با نو

__________________________

امسالی که کم کم داره افول می کنه،

نوزده فروردین که یه روز خاص هست،

یه خورشید گرفتگی خاص هم داشتیم.

گرفتگی شمس.

اونم بطور کامل.

 

این گرفتگی شمس،

شمس های زیادی رو از ما گرفت:

سید ابراهیم

سید حسن

و ...

 

و احتمال زیاد تا نوزده فروردین 404 بشه، باید همینجور نگران باشم.

 

جالبه که خورشید هم اگر دچار گرفتگی کامل بشه، بالاخره از اون حالت در میاد و دوباره پرتو افشانی می کنه.

ولی آیا اون خورشید، همون خورشید ماقبل گرفت هس؟

مسلماً همون نیس.

 

ولی نورپردازی ادامه داره.

 

یه آیه قشنگ هس توی قرآن مسلمونا:

میگه: می خوان که نور خدا رو خاموش کنن، ولی خداست که اون نور رو تداوم میده تا تتمیم پیدا کنه؛ حتی اگه اونهایی که حق و حقیقت رو می پوشونن؛ اکراه ازین حقیقت داشته باشن.

 

آیه قشنگ و امیدوار کننده ایه.

 

پ.ن.

دیشب که برف میومد، هوس قدم زدن کردم.

توی خیابون یه بنر بود از یکی از همین شموس.

یه لحظه و یک آن، صحنه ای دیدم که خیلی عجیب و عالی بود.

حیف از این جای خالی شون. 

حیف

و خوش بحال اونها که در جوار این شموس ان.

۰۷ اسفند ۰۳ ، ۰۵:۲۹
با نو

_______________

سه چهار روزه، دارم روی یه طرح کار می کنم، یه پارچه ای که بافت زمختی داره.

به سختی فرم و حالت می گیره.

خیلی از زیر دست فرار می کنه و بقول اوستا الیاس، بازی در میاره.

ولی بالاخره رامش کردم.

انقدددر حرارت اتوی بخار دادم بهش تا رام شد.

از نتیجه کارم لذت بردم.

کار پر رنج و زحمت.

.

آدما هم مث این پارچه ها هستن.

بافتهاشون متفاوته. 

با هر بافتی نمیشه یک جور رفتار کرد.

بعضی پارچه ها، قیمت ارزون دارن، ولی منعطف ان. بعضی پارچه ها قیمت زیادی دارن، ولی بسختی انعطاف می پذیرن.

.

من بالاخره این پارچه رو فرم دادم.

و همون طورم با بدترین آدما سروکار داشتم و از پسش برومدم

ولی مسأله اینجاس که:

سر این پارچه، کلی زمان از دست دادم.

وقت ارزشمندم صرف این شد.

کلی انرژی ازم رفت.

اگه مال خودم بود خیلی راحت کنار میزاشتمش،

همونطور که بعضی آدمایی که توی زندگیم وارد شدن و انرژی و توانم رو گرفتن هم، راحت کنار گذاشتم.

۰۱ اسفند ۰۳ ، ۱۶:۴۷
با نو

_____________________

امشب توی تلگرام یه صحبتهایی داشتم با مهدیه که مدتی هست روی موضوعات خاصی داره کار می کنه.

حرفهای عجیبی می زد.

.

هیچوقت آیت الله سیستانی رو اینجوری نشناخته بودم.

خدا حفظشون کنه.

یه عراق هست و آیت الله سیستانی.

.

بعداً نوشت:

فروردین امسال، درست در نوزده فروردین ماه، یه کسوف عجیب داشتیم.

۳۰ بهمن ۰۳ ، ۲۲:۴۱
با نو

_______________

سرم گرم کار بود که دوتا دختر تقریبا بیست و چن ساله وارد مغازه شدن.

یکیشون دقیقن منو یاد این سیرک بازا انداخت.

دخترک انقد رنگی رنگی بود که آدم دلش می خواس همینجور نگاش کنه.

روی گونه هاش لیبل رنگی زده بود: زرد، قرمز، فسفری

فر مژه و ریملش هفت رنگ بود. رنگ فسفریش قشنگ تو ذوق میزد.

آرایش غلیظ و ...

 

نشستن تا سفارششونو آماده کنم،

اون دختر رنگی رنگی احساس کردم حالش بد شد.

گفتم : چیشد؟ فشارت افتاده؟

 

رفتم براش شکلات و یکم تنقلات که داشتم آوردم تعارفش کردم.

دختره ازین مهربونی من خوشش اومد و خیییلی تشکر کرد.

انگار رفتار من براش عجیب و تعجب آور بود.

بهش گفتم: چایساز دارما. نسکافه؟ قهوه؟ ماسالا؟ 

هستا.

 

ازین تعارفای من انقد ذوق زده شده بودن که حد نداره!

کللی تشکر کردن و کارشونو تحویل گرفتنو رفتن.

 

یکم بعد متوجه شدم کیفشو روی صندلی جا گذاشته.

گفتم حتماً بر می گرده دیگه.

 

نیمساعت بعد اومد و خوشحال ازینکه کیفش سرجاشه و دست نخورده!

 

من تو این چن دیقه قشنگ حس ناامنی رو در اینها حس می کردم.

یکی نیس بگه آخه خوشگل خانوما، مجبورین انقد تابلو باشین که حس ناامنی بهتون دست بده؟

:))

۱۴ بهمن ۰۳ ، ۱۵:۳۹
با نو

_____________________

بمونه به یادگار توی تاریخ روزگار.

امروز ششم بهمن ماه هزار و چهارصد و سه شمسی

 

که ما از دست مسوولین خسته ایم.

از دست مجلس خسته ایم.

از دست دولت خسته ایم.

از دست ملت خسته ایم.

از دست وزرا خسته ایم.

از دست صدا سیما خسته ایم.

از دست رسانه ها خسته ایم.

از دست این گرونی کمرشکن خسته ایم.

از دست اینهمه فساد خسته ایم.

از دست دانشگاهها خسته ایم.

از دست حوزه ها خسته ایم.

از دست علما خسته ایم.

از دست روحانیت خسته ایم.

از دست اساتید خسته ایم.

از دست خطبا خسته ایم.

از دست مدارس خسته ایم.

از دست مدیران خسته ایم.

از دست معلمان خسته ایم.

از دست ادارات خسته ایم.

از دست کارمندان خسته ایم.

از دست شرکتها خسته ایم.

از دست کشاورزی خسته ایم.

از دست صنعت خسته ایم.

از دست پزشکان خسته ایم.

از بیمارستانها خسته ایم.

از بیماریها خسته ایم.

از دست مسلمانها خسته ایم.

از دست کفار خسته ایم.

از دست مومنین هم خسته ایم.

 از دست خودمون هم خسته ایم!

 

خسته ایم

خسته.

ازینهمه بلا و ابتلا.

کاش فرج رخ می داد.

.

بانو

بخون 《 أمّن یُجیب》 و.

۰۶ بهمن ۰۳ ، ۰۷:۲۷
با نو

___________________

داشتم اینستاگراممو چک می کردم، تو قسمت پیشنهاد فالو، چشمم خورد به فاطی.

 

فاطی دوست تهرانی منه و چن سال از من کوچیکتره،

 

یه دختر داره و یه پسر.

 

ده دوازده سال پیش شوهرش علی آقا تصادف کرد و مرحوم شد.

خدا رحمتش کنه ، چون کرد بود، خیلی غیرتی بود. با عشق، روی زنش غیرت داشت.

 

ولی از وقتی علی آقا مرحوم شد و سایه مرد از سر فاطی کم شد، و فاطی هم بی جنبه، ول شد.

 

عکسهای فاطی و دخترش نازنین، توی پیج اینستاگرام شون، خیلی زننده بود.

 

مادر و دختر، جفتشون کلا هیکلشونو پایین ریخته ن و دوباره تراشیدن!

 

زنهایی مث فاطی، که جذب فضای مجازی میشن، یا شوهر باغیرت بالای سرشون نیس، یا شوهر ندارن و وا دادن.

 

الآن واقعا اکثر مردها بی غیرت و بیخیال و بی تفاوت شدن.

 

یه زن، بشدت محکوم تملک عاشقانه مردش میشه، ولی اگه این حکم عوض بشه و شکل دیگه ای بگیره، زن ها تغییر هویت پیدا می کنن.

 

این قانون طبیعته.

 

حالا مردهای متوهم، بی جربزه، بزدل و فراری از تعهدها، و مردهای هوسران، زنهاشونو ول کردن و انقدر عرضه ندارن زن رو تحت تدبیر عقل و منطق در بیارن و با عشق و محبت و عاطفه، زنها رو نگه دارن، بعدم مدام آه و ناله راه میندازن که آخ، زنها فلان ان، زنها بهمان ان.

 

جالبه مردها با اخلاق های تند و گندشون، و یکسری هوسبازیها و مدیریت غلط توی خانواده، انتظار دارن زنها تو مشتشون باشن و مطیع امرشون. 

۰۴ بهمن ۰۳ ، ۱۶:۳۷
با نو

_________________

کلا از هرچی که بزرگم کنه، بیزار و فراری ام.

 

زمانی سِمَتی داشتم و اسم و رسمی، زدم شکوندمش.

 

زمانی بعضیا یه حسابای خاصی رو من باز کرده بودن، از سر توهماتشون،  از زیر دست و بالشون در رفتم.

 

حتی زمانی چادر سر می کردم، دیدم هم خودم بلد نیستم شأنشو حفظ کنم هم اینکه دیگران یا از سر صداقت یا بلاهت، بخاطر چادر عزت احترامم می کنن، یا انتظار عصمت و طهارت ازم دارن، چادر رو گذاشتم کنار.

پوشش ساده و گشاد و بلند رو ترجیح دادم.

 

خیلی چیزا رو بوسیدم گذاشتم کنار و قید خیلیا رو هم زدم و دور و برم رو خلوت کردم.

 

گاهی وقتا تنهایی بهترین همدمه.

 

و گاهی وقتا سکوت و خاموشی بهترین فریاد.

۰۴ بهمن ۰۳ ، ۱۰:۵۷
با نو