بانو

بانو

بانو

می نویسم.
برای استقامت.
برای پایداری
.
شنونده نظرات و حرفهای منطقی شما هستم.
اهل بحث هم هستم ولی نه هر بحثی.
لطفاً مؤدبانه و محترمانه برخورد کنید.
.
هیچ وبلاگی رو خاموش دنبال نمی کنم.
در هیچ وبلاگی هم بدون لینک وبلاگم کامنت نمیزارم.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

الآن زمان تمرینه،

تمرین صبر،

تمرین حلم،

تمرین انسانیت،

.

صبر در برابر یاوه گویی های عده ای جاهل نادان، با اون تحلیلهای مغرضانه شون،

.

صبر در برابر هجمه های رسانه ای،

.

صبر در برابر رنج های پیچیده ی جنگ، که دقیقا متناسب با موقعیتها، شرایط و شاکله زندگی و شخصیتی افراد، پیش روی اونها قرار می گیره.

.

زمان، زمان تمرین شرافته،

.

زمان، زمان تجدید عهد هست و هوشمندی و هوشیاری و بصیرت. 

.

زمان، زمان تصمیم های منطقی و عاقلانه است، نه احساسی و هیجانی.

....

۲ ۲۸ خرداد ۰۴ ، ۰۹:۴۱
با نو

سرباز از تهران زنگ زده بود،

کلی قربون صدقه ش رفتم،

صحبت‌های مهمی نسبت به حساسیت اوضاع محلی که سرباز بود کرد و از فرماندهانشون گفت...

گفتم: مامان جان، پشت تلفن این حرفا رو نگو عزیز دلم. حال و احوال خودت چطوره مادر؟

.

گفت: من آماده شهادتم.

.

مادر به قربون تو...

۵ ۲۷ خرداد ۰۴ ، ۰۵:۴۸
با نو

اگه بخوام این دوره از زمان که رهبرمون آقای خامنه ای هست و این جنگ و این اوضاع رو با دوران امام خمینی و دفاع مقدس مقایسه کنم، با اینکه از خیلی لحاظ اصلن قابل مقایسه نیس، ولی چنتا نکته بارز داره که خیلی برجسته س:


دوران امام خمینی، تازه انقلاب شده بود و وقتی جنگ شد، تازه داشتیم توان علمی، سیاسی، نظامی و اعتقادی مون رو پیدا می کردیم.

 

اونزمان جنگ بود، حمله بود، موشک بارون بود؛ ولی قوای نظامی ما به این قوت نبود.
با این حال رهبری داشتیم که در وهله اول ایمان محکم و اعتقاد قوی و قلبی داشت؛ و قلبها رو به هم متصل کرده بود.

 

امام، با جذبه و قاطعیتی که داشت، در اون شرایط، که دوران تزلزل دلها بود؛ تونست ربط قلوب ایجاد کنه.
و اونهایی که اون دوران رو تجربه کردن می دونن چقدر دلها به هم نزدیک شده بود؛ چقدر این ربط قلوب باعث شده بود ولایتمداری قوت و شدت داشته باشه به حدی که حتی نوجوانها و جوانها راهی جبهه می شدن تا از وطن دفاع کنن.

 

و این روزا
توان رزمی و علمی و سیاسی و نظامی کشور ما خیلی خیلی قوی شده.
رهبری داریم که از توان علمی و حِکمی و راهبردی قوی برخورداره.

یکم فکر کنیم به اینکه بعد از انقلاب، بعد از اون جنگ و دفاع مقدس، چقد نخبه و دانشمند تربیت شد.

چقدر توان علمی ما بالا رفت.

 

الآن با قدرت تمام می تونیم به یهودیا بگیم:


آهای شماهایی که یک زمانی افتخارتون این بود:
{ و أنّی فضلتکم علی العالمین}


ولی اون فضیلت رو به سمتی کشوندید که:
{ ضُربت علیهم الذلة و المسکنة}؛

 

بدونید:
{ و أنتم الأعلون إن کنتم مؤمنین}

قدرت ایمان، قدرت علی داشتن، علی نگه داشتن؛ از دل به عقل رفتن؛ عُلُوّی که از سر ایمان و علم و دانش به عالم مستولی میشه، می تونه اعتلا داشته باشه بر کل عالم.

۳ ۲۶ خرداد ۰۴ ، ۰۷:۵۶
با نو

ضعف ما مسلمانها در تبلیغ حوادث مهم یا اتفاقات مهم، چه سیاسی، چه دینی و اعتقادی و چه تاریخی، در این بوده که:

1. یا نتونستیم به خوبی واقعه رو تبلیغ و معرفی کنیم؛ چون درک حقیقی از واقعیت اون واقعه نداشتیم؛

2. یا اگر هم تبلیغ و معرفی کردیم و مانور دادیم؛ فقط روی ظواهر مانور دادیم. بطور سطحی.

.

واقعا چرا ما مسلمانها در این امر ضعف داریم؟

.

یکی از اون واقعه هایی که قربانی ضعف تبلیغاتی ما مسلمانها شده، همین واقعه غدیر هست. واقعه ای که در حدود 20 الی 60 هزار نفر حاضر در صحنه داشته!

.

به نصّ روایاتی که دال بر این واقعه مهم بودن مراجعه کردم؛ از اون بعنوان « عهد الغدیر» و یا « خبر الغدیر»، « بیعة الغدیر» یاد کرده ان.

.

چطور شده که از غدیر فقط عیدی گرفتن از سادات و برپایی جشن و بعبارت کلی، حفظ ظواهر باقی مونده؟

.

این رسانه، چه قدرتی داره که ما نمی تونیم ازش بهره برداری کنیم؟

.

الآن همین وعده صادق 3.
ما چطوری داریم مطرحش می کنیم و تحت پوشش قرارش میدیم؟

کدوم رسانه دست ماست؟
تلگرام و واتساپ و اینستاگرامی که فیلتر شده؟
البته حقشه که فیلتر بشن؟
چون ما بلد نیستیم ازین رسانه های خارجی استفاده کنیم.
بلد نیستیم چجوری قدرت ایمان و عقیده و توان رزمی و نظامی مون رو در سطح عالم، تبلیغ و معرفی کنیم.

ما قدرت بهره برداری صحیح از رسانه های موجود رو نداریم.

.

.

+ دیشب زود خوابیدم؛
برای نماز صبح که بیدار شدم، پسر دوازده ساله من که بیدار بود! سریع اومد پیش من و با یه ذوق و هیجانی گفت: مامان، تموم دنیا از ایران می ترسند.
ترکیب ذوق و هراس رو در چشماش دیدم و محکم بغل گرفتمش تا آرامش بگیره و احساس امنیت کنه.
بهش گفتم: می دونی چرا تموم دنیا از ایران ترسیدن؟
چون آمریکا و اسرائیل که به کشوری حمله می کنن، هیچ کشوری جرأت مقابله و جواب دادن نداره؛ اما ایران داره. چرا؟ چون هم قدرت ایمانی داره هم قدرت نظامی، هم قدرت علمی قوی و محکم.

.

.

+ سعی کنیم در هر موقعیت و جایگاهی که هستیم، یک رسانه قوی و صحیح باشیم برای تبلیغ و معرفی توانمندیهای حقیقی خودمون و مملکت عزیزمون.

۱ ۲۵ خرداد ۰۴ ، ۰۴:۴۰
با نو

سردار باقری رو چون تا حدود زیادی می شناختم و این اواخر بخاطر سربازی پسرم، در یکسری مسائل با ایشون در ارتباط بودیم، از شنیدن خبر شهادتشون، خیلی دلم سوخت. خیلی.

قلبم بشدت فشرده شد... گریه کردم.

.

همینطور شهید عباسی.

.

معمولاً اینجور مواقع هست که تلویزیون خونه ما روشن میشه.

در مواقع حساس.

.

یاد دوران جنگ و جبهه و رزمندگان و شهدا و امام و ...

که من با تمام وجودم این دوران رو لمس کردم.

حضور داشتم.

و امثال سردار باقری و سلامی و ... ثمرات اون دوران بودن.

.

ای کاش شهادت روزی ما هم می شد!!

۱ ۲۴ خرداد ۰۴ ، ۰۹:۲۱
با نو

در بین این اوضاعی که امروز رخ داده و حملات دشمن قسم خورده ما به داشته های ارزشمندمون، داشتم به مطلبی فکر می کردم:

.

اسرائیل و آمریکا دنبال گنجها هستند!

حالا این گنج می خواد دانشمند باشه یا مثلا انرژی هسته ای و ...

.

فلسطین و غزه چه گنجی داره که سالهاست اینا دست از سرش بر نمی دارن؟؟؟!!!

.

پ.ن.

( برای سربازهایی که آماده باش ان هم، دعا کنیم )

۲ ۲۴ خرداد ۰۴ ، ۰۵:۴۱
با نو

یزمانی، فکر می کردم کسی هستم و کاره ای هستم و آدمای زیادی که دور و برم بودن، منو حسابی مغرور کرده بود!

.

پر از ادعا بودم.

پر از باد.

.

بلاهایی سرم اومد، تموم کرک و پرام ریخت.

تبعید شدم!

اسیر شدم.

رسوا شدم.

.

و حالا که در غرقاب بیچارگی دست و پا می زنم، دارم تاوان اون کبر و غرور و تفرعن و عُجب و ادعاهامو پس میدم.

.

کی خلاص میشم؟

خدا داند

۶ ۲۲ خرداد ۰۴ ، ۲۳:۰۳
با نو

 واژه ای که بارها و بارها شنیدم و خرد شدم.

ساعتها به این فکر کردم که واقعن چرا من انقدر مذبذب ام؟

چرا؟

چرا نمی تونم یه تصمیم درست حسابی بگیرم؟

یه تصمیم قاطع؟

.

فکرها منو برد به چندین و چند سال پیش.

به اون زمانی که می خواستم بزرگترین تصمیم زندگیم رو بگیرم.

به اون زمانی که در انتخاب مونده بودم.

و دیگران برام تصمیم گرفتند.

و اونجا بود که دیگران وارد زندگیم شدند.

و من زندگی کردم برای دیگران.

تصمیم گرفتم برای دیگران.

انتخاب کردم برای دیگران.

( یه انتخاب و تصمیم اشتباه )

.

چندین سال بعد که بابت مشکلاتم، خودم تصمیم گرفتم که از زندگی مشترک کنار برم، انتخاب خودم جدایی بود، بخاطر دیگران و تصمیم دیگران و انتخاب دیگران، موندم به زندگیم ادامه دادم.

(یه تصمیم اشتباه)

.

و چندین سال بعد هم همینطور.

و بارها و بارها همینطور.

خودم نبودم و تصمیم و انتخاب خودم هم نبود.

.

من کی بخاطر خودم زندگی کردم؟

کی بخاطر خودم تصمیم گرفتم؟

کی خودم بودم؟

.

و الآن هم همینطور.

دارم زندگی می کنم بخاطر دیگران.

تصمیم می گیرم بخاطر دیگران.

چند روز پیش که برگشتم به وبلاگ، فکر می کردم می تونم خودم باشم؛ ولی دیدم نمیشه.

( باز هم تصمیم و انتخابی اشتباه)

.

باز هم دیگران.

....

عمرم و زندگیمو از دست دادم بخاطر دیگران

حتی آبرومو از دست دادم بخاطر دیگران...

.

کاش بتونم دوتا تصمیم قاطع بگیرم و صد در صد عملی کنم:

یک: ترک همیشه ی بیان.

دو: بازگشت به دوران تجرد. خودم باشم و خودم.

بی دیگران

۲ ۲۱ خرداد ۰۴ ، ۲۳:۵۰
با نو

یکی دو هفته پیش، مشکلی در زندگی م ایجاد شد که برای خودم خیلی آزاردهنده بود و برای بقیه غیر قابل تحمل!

دیروز به اصرار بقیه وقت مشاوره گرفتم برم روانپزشک!

واقعن به اصرار بقیه بود؛ وگرنه من خودم اعتقادی به این مشاوران و مشاوره هاشون ندارم.

اصلن هم ندارم.

ولی از طرفی دوس داشتم یه تست کنم. ببینم این مشاوره و مشاور درمانی و این چرندیاتی که بعضیا بهش اهمیت قائلن چه فرایندی داره و اصن چقدر می تونه واقعیت داشته باشه.

.

خلاصه با صرف هزینه هفتصد هزار تومن ( که اونم سپردم به همون بقیه ای که اصرار به این قضیه داشتن!) رفتم خدمت خانم دکتر کذایی.

.

یکساعت مثلاً مشاوره.

همه چی بود جز مشاوره.

اصن مشاوره ینی چی؟

.

اون وسطا یاد یکی از بیانی ها افتاده بودم که زمانی توی وبلاگش مشاوره هاشو منتشر می کرد. هم خندم گرفته بود هم حرصم درومده بود.

.

همون اول کار، که چشمم افتاد به خانم دکتر، تا آخرش خوندم که این جلسه جز اتلاف وقت و صرف هزینه بیخود نیست.

آخه کجاش عاقلانه س که ظرف 45 دیقه الی یکساعت، یه نفر که اسمشو گذاشته دکتر روانپزشک، اونم صرفاً با گوش دادن و یادداشت کردن روی کاغذ، که فقط حواسش به این بود که یه ساعت بیشتر نشه، کجا یه همچین فردی می تونه مثلاً حداقل یکم تسکین بخش اون اوضاع به هم ریخته روحی تو باشه؟

.

من خودم بهتر از همه می دونم که چم هست.

من خودم بهتر از همه هم درد زندگیم رو تشخیص دادم هم درمانش رو.

و من خودم بهتر از همه می دونم که چی آزارم داده و میده.

.

در کل این یکساعتی که من فقط حرف زدم ( اونم وقتی دیدم دکتر خانم شوت شوته، یسری پرت و پلا گفتم که فقط وقت بگذره و دل اون بقیه خوش باشه که من مثلاً رفتم مشاوره!) توی اون یکساعت، این خانم دکتر مشاور، در کل شاید دو یا سه جمله بیشتر حرف نزد و با دبدبه وعده جلسه بعدی رو داد که ادامه پیدا کنه!

.

جالب بود برام.

اینم از مشاوران پیزوری مملکت ما و سیستم فشل علمی که هیچ نظارتی به هیچ بخشی از اون وجود نداره.

مشاورانی که فقط بلدن یه مطب شیک و پیک درست کنن و دکون دستگاه درست کردن واسه خودشون.

و از طرف دیگه، مسخره اون افرادی که فکر می کنن مشکلات سخت و سنگین خانوادگی که این روزا، توی این دوره وانفسا برای خانواده ها رخ میده، گره اش بدست مشاورا حل میشه!

.

ریشه همه مشکلات، در خود ماهاست.

تا ما انسانها به خودمون کمک نکنیم و هوای هم رو نداشته باشیم و مساعدت نسبت به هم نداشته باشیم کسی از بیرون زندگی ماها نمی تونه کمکی به رفع مشکلات ما یا حتی کمکی به تسکین احوالات روحی و درونی ما کنه.

۲ ۲۱ خرداد ۰۴ ، ۰۵:۰۸
با نو

بیان، تو این ۸ سال وبلاگ نویسی، برای من معبر عبور بوده، چالشگاه یکسری مبارزات روحی و روانی.

.

مدام در رفت و آمد بودم، بالا و پایین، فراز و فرود، زمین خوردن و برخاستن، تجربیات تلخ و شیرین، آدم‌های ثابت و متغیر. شخصیت‌های متفاوت و روحیه های عجیب و غریب.

.

اقرار می کنم این بار، تنها زمانی هست که من خودم هستم و برای خودم می نویسم... و امیدوارم به همین زودی، ازین معبر هم عبور کنم و بگذرم. هرچند نمی دونم بعد از این ، معبر بعدی عبور من کجاست؟

۰ ۱۹ خرداد ۰۴ ، ۲۲:۰۳
با نو