بانو

بانو

بانو

می نویسم.
برای استقامت.
برای پایداری
.
شنونده نظرات و حرفهای منطقی شما هستم.
اهل بحث هم هستم ولی نه هر بحثی.
لطفاً مؤدبانه و محترمانه برخورد کنید.
.
هیچ وبلاگی رو خاموش دنبال نمی کنم.
در هیچ وبلاگی هم بدون لینک وبلاگم کامنت نمیزارم.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۶ مطلب با موضوع «دلی» ثبت شده است

امروز، خلوتی پیدا کردم و استغاثه ها سر دادم و مثل ابر بهار اشک ریختم.

.

اشک ریختم از مظلومیت های خودم،

اشک ریختم از صبوری های بیش از حد،

اشک ریختم از ناجوانمردیها،

اشک ریختم از نفهمی ها،

اشک ریختم از دست مردمانی در وهم،

اشک ریختم از ظلم ها،

اشک ریختم از جفاها و جورها،

اشک ریختم از بی‌کسی ها، که ألمؤمن غریبُ،

اشک ریختم از بعضی آدمهای بیشعور،

اشک ریختم از سیاست بیرحم،

اشک ریختم از ملت افسار گسیخته،

اشک ریختم از ابتلاهای نامعلوم!

اشک ریختم از تنهایی رهبر،

اشک ریختم از آن عزیزان از دست رفته،

اشک ریختم از داغهای مانده در دل،

اشک ریختم از ساده لوحی های این مذهبی ها،

اشک ریختم از فضاهای غبار آلود!

اشک ریختم از عدیله های عند الموت،

اشک ریختم از عاقبت به شرّی ها.

اشک ریختم از سِرُّ القَدَرها!

اشک ریختم از عین ثابت ها!

اشک ریختم از جهل و حماقتها،

اشک ریختم برای آنهایی که در جهل مرکّب اند،

اشک ریختم برای آن فریب خورده ها.

اشک ریختم از " ألذین یَحسَبون أنهم یُحسِنون صُنعاً"

.

من چقدر اشک ریخته باشم خوب است؟؟؟

۳ ۲۲ تیر ۰۴ ، ۱۶:۱۳
با نو

دلم یه روضه ی عقلانی می خواد!

یه جایی هستم که امکان حضور در هیچ مجلسی ندارم!

تلویزیون صاحبخونه روشنه... سخنران سخنرانی می کنه و مداح مداحی.

ولی من این چیزا رو نمی خوام.

.

نمی تونم گریه کنم.

من جور دیگه ای به اوضاع نگاه می کنم!

شاید بخندید به من، ولی این روزهای سال 60 هجری قمری رو می بینم!

می بینم و می فهمم.

لحظه به لحظه اونجام!

.

از شدت سنگینی فضای این مشاهده، قلبم عجیب فشرده ست؛

کاش یه روضه متفاوت می خوندن برام.

یه روضه عقلانی، واقعا حماسی.

یه روضه عرشی.

.

من به یک گریه ی عمیق نیاز دارم...

عمیق از سرِ درد....

۴ ۱۲ تیر ۰۴ ، ۲۱:۰۹
با نو

پسر عزیزم

سرباز وطنم

قرار بود ده روز مرخصی باشی ولی دیشب از ستاد فرا خونده شدی برای آماده باش، می خوام این نامه رو برات بنویسم:

عزیز دلبندم

یادته قبل از اینکه بری خدمت، خودت پیش بینی کرده بودی که ممکنه جنگ بشه، و می گفتی: مادر، خدمت در زمان جنگ هم لطف دیگه ای داره ها.

.

فرزند نازنینم

سنگ صبور مادر

پسر باوقار و نجیب و مؤدب و مهربون من،

در این شرایط حساس، بعنوان یک سرباز، نیاز به هوشیاری، درایت، فهم و بصیرت مضاعف داری، و می دونم که حواست هست.

مراقب باش، مراقب اطرافیانت، مراقب کسانی که سعی می کنند به تو نزدیک بشن، و بیش از پیش محافظ حریم اسرار نظامی باش. مراقب نفوذی ها، اهل نفاق و تفرقه باش.

مطیع امر فرمانده ات باش، البته تا زمانی که او هم مطیع امر رهبر باشه؛

در این عصر و زمانه ای که دشمن مجهز به انواع سلاحهای رزمی، نظامی و رسانه ای هست؛ تلاش کن تا تو هم مجهز به نور علم و تقوا و فرقان و ایمان باشی.

گوش به فرمان رهبری باش.

مطیع امر ولایت.

لحظه ای و ذره ای چشم از این ولیّ امر الهی بر ندار.

بحمدلله خدا لطف کرده و خادم سرداری از سرداران غیور و با ذکاوت کشور عزیز ما هستی؛ قدر او را بدان و حالا که او هم به تو نظر همراهی و نظارت داره، بهره ببر و سعی کن که تنهاش نذاری. به بهترین نحو ممکن به خدمت مشغول باش و ذره ای کم نذار.

.

از خدای مهربون می خوام که من رو بلاگردون تو و کلّ سربازهای وفادار و با بصیرت این مرز و بوم قرار بده، و مرگ من رو شهادت در راه خودش انتخاب کنه.

.

بدرقه ات می کنم با عشق.

بدرقه ات می کنم با مهر.

بدرقه ات می کنم با رشادت.

بدرقه ات می کنم با شجاعت.

بدرقه ات می کنم با تزریق هر فضیلت و شوکت و هیبت و درایتی که دارم.

تو مرد این خونه ای و این خونه هم به وجود تو نیاز داره اما وطن و دین، به تو و امثال تو بیشتر نیاز داره فرزند با غیرت من.

قول میدم مادر فهیم و حلیم و مقتدر باقی بمونم.

فدای تو عزیز مادر.

عزیز وطن.

عزیز رهبر.

عزیز دین و ملت.

۴ ۰۹ تیر ۰۴ ، ۰۴:۴۴
با نو

دلم ضعف میره واسه سربازم!

.

امروز داوطلب شده بود برای مأموریت با سردار فلان.

.

آخه من به فدای اون مرام و اون شجاعتت، نکن این کارا رو، نه می تونم بغلت کنم، نه می تونم ببوسمت عزیز دل مادر.

.

سه ماهه ندیدمت مادر.

.

میگم چرا انقد دلم بیقراره.

هرچی رشادت‌های تو بیشتر میشه، بیشتر دلم ضعف میره برات مادر....

۳ ۰۳ تیر ۰۴ ، ۱۵:۵۴
با نو

_________________________

خاصیت گل آفتابگردون می دونین چیه؟

هیچی باعث نمیشه که از آفتاب رو برگردونه.

هیچی.

نه گرما، نه سرما، نه باد و توفان و ...

.

خورشید هر سمتی باشه، این گل، روش به همون سمته.

نگاهش، میلش، توجهش، فقط و فقط به خورشیده.

چرا واقعن؟

.

کانون توجهش رو هیچوقت از دست نمیده و ازش منحرف نمیشه.

می دونین چرا؟

۰ ۰۸ فروردين ۰۴ ، ۱۶:۴۶
با نو

_________________

یکی از واقعیتهایی که بارها لمس کردم و در دیگران هم دیدم و چشیدم اینه که:

همیشه برام سؤال بود که چرا یه مرد، نمی تونه دلسوز زنش باشه؟ ولی پسر می تونه دلسوز مادرش باشه.

الآن که دارم میبینم و لمس می کنم، جوابش اینه که:

پسر، از گوشت و پوست و خون مادره، ولی شوهر نه.

همونطور که عروس، هیچوقت نمیتونه مثل دختر باشه برای مادر شوهرش، یا مادر شوهر مثل مادر باشه برای عروسش.

.

البته شاید هر پسری نسبت به مادرش دلسوز نباشه، ولی پسری که دلسوز مادرشه، یا بقول آذری ها، جانی یانان باشه، دلبره و چشم و چراغ امید مادرش.

.

و در کل، به هیچکدومشون نباید دل بست...

۰ ۲۵ اسفند ۰۳ ، ۰۸:۱۰
با نو