بانو

بانو

بانو

می نویسم.
برای استقامت.
برای پایداری
.
شنونده نظرات و حرفهای منطقی شما هستم.
اهل بحث هم هستم ولی نه هر بحثی.
لطفاً مؤدبانه و محترمانه برخورد کنید.
.
هیچ وبلاگی رو خاموش دنبال نمی کنم.
در هیچ وبلاگی هم بدون لینک وبلاگم کامنت نمیزارم.

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر

۱۷ مطلب با موضوع «شخصی» ثبت شده است

کم کم و به مرور، می خوام از مراحل طلاق بنویسم.

شماره گذاری می کنم و توی موضوعات، عنوانشو مشخص می کنم.

.

مرحله اول برای اقدام به طلاق، اینه که باید اول توی سامانه قوه قضائیه، پول واریز کنید!! وقت مشاوره خانواده بگیرید.

دوباره باید پول واریز کنید تا جلسه مشاوره تعیین بشه!!!

.

قانون درست حسابی نداره، مخصوصا کش و قوس میدن و جلسات مکرر تعیین می کنن تا هی پول بگیرن و الکی طلاق رو به تعویق بندازن.

.

فکر نکنید که اینا واقعا و حقیقتا در جهت کمک به زوجین هست و سعی بر حفظ کانون خانواده.

ابدا اینجور نیست.

چرا؟

چون هم مشاورا، بیسواد و نادانند،

هم قاضی، جاهل به امور.

۱ ۲۴ تیر ۰۴ ، ۱۵:۴۴
با نو

نگرانم بودید،

ببخشید که حال جواب دادن به تک تک کامنتها ندارم،

.

الآن مغازه ام،

برق رفته،

پرده رو کشیدم و روسری برداشتم و توی تاریکی ، ناهار یه چای سرد با کیک خوردم و فعلا بجز مغازه، جایی ندارم برم تا سر و سامون بگیرم.

.

من بغیر از اینجا، هیچ جایی و کسی برای حرف زدن ندارم، اگه حس کردید پستها اذیتتون می کنه، قطع دنبال بزنید.

۳ ۲۴ تیر ۰۴ ، ۱۲:۱۰
با نو

طلاقی که ۲۰ سال پیش اتفاق افتاد،

چندین بار بخاطر دیگران قطع و وصل شد،

بالاخره ثبت رسمی شد.

.

۲۰ سال سایش روح و روان،

از دست رفتن جوانی،

رنج مضاعف،

و .... هزاران چیز دیگه

۷ ۲۳ تیر ۰۴ ، ۱۷:۱۵
با نو

امروز، خلوتی پیدا کردم و استغاثه ها سر دادم و مثل ابر بهار اشک ریختم.

.

اشک ریختم از مظلومیت های خودم،

اشک ریختم از صبوری های بیش از حد،

اشک ریختم از ناجوانمردیها،

اشک ریختم از نفهمی ها،

اشک ریختم از دست مردمانی در وهم،

اشک ریختم از ظلم ها،

اشک ریختم از جفاها و جورها،

اشک ریختم از بی‌کسی ها، که ألمؤمن غریبُ،

اشک ریختم از بعضی آدمهای بیشعور،

اشک ریختم از سیاست بیرحم،

اشک ریختم از ملت افسار گسیخته،

اشک ریختم از ابتلاهای نامعلوم!

اشک ریختم از تنهایی رهبر،

اشک ریختم از آن عزیزان از دست رفته،

اشک ریختم از داغهای مانده در دل،

اشک ریختم از ساده لوحی های این مذهبی ها،

اشک ریختم از فضاهای غبار آلود!

اشک ریختم از عدیله های عند الموت،

اشک ریختم از عاقبت به شرّی ها.

اشک ریختم از سِرُّ القَدَرها!

اشک ریختم از عین ثابت ها!

اشک ریختم از جهل و حماقتها،

اشک ریختم برای آنهایی که در جهل مرکّب اند،

اشک ریختم برای آن فریب خورده ها.

اشک ریختم از " ألذین یَحسَبون أنهم یُحسِنون صُنعاً"

.

من چقدر اشک ریخته باشم خوب است؟؟؟

۳ ۲۲ تیر ۰۴ ، ۱۶:۱۳
با نو

امروز صبح از اتاقم که بیرون اومدم، دیدم پسر دهه هشتادی که معمولاً شبها بیداره، هنوز نخوابیده و روی تختش دراز کشیده و بدجوری رفته توی فکر.

حس کردم بغض داره؛ رفتم بالای سرش، قربون صدقه ش رفتم و خم شدم بوسیدمش؛ نوازشش کردم و باهاش حرف زدم.

گفتم: انقد فکر نکن؛ فکرهای مختلف.

طبق قانون کوانتوم، به یک نقطه و یه فکر و یه هدف تمرکز کن؛ و مطمئن باش عملی میشه.

دلجویی ها و دلگرمی های من لبخند رو به لبهای این پسر نشوند.

.

بعد از رفتن برادرش به سربازی، تنها شده؛ شده بابای برادرش که دهه نودیه.

.

بساط چای و میوه و خوراکی آماده کردم و به بابای بچه ها پیشنهاد دادم بیاد بریم پارک.

.

رفتیم یه جای دنج و خنک ، کنار رودخونه وسط شهر که یه قسمتش هم حالت آبشار بود، نشستیم و در خصوص بچه ها باهاش حرف زدم.

.

بچه ها مخصوصا اگه پسر باشن؛ در هر سنی نیاز به پدر دارن.

نیاز به تربیت های خاص پدرانه دارن تا قوه مدیریتشون قوی بشه. یچیزایی باید از پدر بهشون القا و آموخته بشه.

.

این خیلی مهمه که بچه ها تحت تربیت کی قرار بگیرن.

تحت تربیت کی بزرگ بشن.

وقتی هم مادر باشی هم پدر، خیلی سخته ولی مهم اینه که بچه ها بدون هیچ کمبودی بخوبی رشد کنن و همه جوانب شخصیتی شون شکوفا بشه.

۱ ۲۱ تیر ۰۴ ، ۱۴:۱۲
با نو

یک:

کم کم داره یکسال میشه که مغازه گرفتم و دارم خیاطی می کنم.

دو:

چند ماه اول، چون ابتدای کارم تو این شهر بود، سرم خلوت بود و تنهایی کارها رو پیش می بردم،

ولی بعد که جا افتادم، دیدم نمی تونم به تنهایی کارها رو پیش ببرم،

از طرفی کسی رو نمی شناختم و به کسی هم نمی تونستم اعتماد کنم، چون کار مردم بود،

خیاطی متدهای مختلف داره،

باید در وهله اول کسی رو پیدا می کردم که حداقل متد خیاطی اش با من یکی باشه.

سه:

خدا لطف کرد و تونستم یه نفر رو پیدا کنم

( ینی در واقع خودش با پای خودش اومد پیشم!)

چهار:

زهره، نیروی جوان، دقیق، متعهد، و با اخلاقی هست.

دقیقا نیرویی که دنبالش بودم.

پنج:

از وقتی زهره اومده کارام سبک شده، من برش می زنم، اون می دوزه.

اوایل دستش کند بود، ولی کم کم راه افتاد.

شش:

بارها و بارها از زهره قدردانی کردم و از خدا تشکر.

هفت:

و چندین بار زهره برگشت به من گفت: بانو، تنها کسی که قدر منو می دونه شمایی.

هشت:

دلیل این ابراز حقیقت از طرف زهره اینه که واقعا سعی می کنم قدرشو بدونم،

وزیر منه،

سنگینی بار رو از دوشم بر می داره،

همراه شفیقی هست برام،

همکلام و همصحبت خوبی هست،

امین هست و منطقی.

نُه:

یکی از راههای قدردانی من از زهره اینه که حقوق خوبی بهش میدم،

ذره ای از زحماتش رو بی جواب نمیزارم،

حمایتش می کنم،

روحیه میدم بهش،

هر امکاناتی لازم داشته باشه بلافاصله تهیه می کنم و در اختیارش قرار میدم،

هواشو دارم،

نمیزارم خسته بشه.

بهش گفتم: تو کاری که مربوط به من میشه رو انجام نده، ولی به من اجازه بده توی کارهایی که تو باید انجامشون بدی، کمکت کنم تا خسته نشی و انگیزه و اشتیاقت کم نشه ، بلکه بیشتر بشه.

ده:

زهره، اینجا وزیر منه.

نیرویی که به من توان میده.

کارها رو سبک می کنه.

بار از دوش من بر میداره.

یازده:

امیدوارم بتونیم با مساعدت، تعاون، همفکری، طرحهایی که برای رشد کارمون در ذهن داریم رو عملی کنیم

و در کنار هم پیشرفت کاری بیشتری داشته باشیم.

ان شاءالله 

۴ ۱۹ تیر ۰۴ ، ۰۶:۱۶
با نو

دلم یه روضه ی عقلانی می خواد!

یه جایی هستم که امکان حضور در هیچ مجلسی ندارم!

تلویزیون صاحبخونه روشنه... سخنران سخنرانی می کنه و مداح مداحی.

ولی من این چیزا رو نمی خوام.

.

نمی تونم گریه کنم.

من جور دیگه ای به اوضاع نگاه می کنم!

شاید بخندید به من، ولی این روزهای سال 60 هجری قمری رو می بینم!

می بینم و می فهمم.

لحظه به لحظه اونجام!

.

از شدت سنگینی فضای این مشاهده، قلبم عجیب فشرده ست؛

کاش یه روضه متفاوت می خوندن برام.

یه روضه عقلانی، واقعا حماسی.

یه روضه عرشی.

.

من به یک گریه ی عمیق نیاز دارم...

عمیق از سرِ درد....

۴ ۱۲ تیر ۰۴ ، ۲۱:۰۹
با نو

جنگ علمی و رسانه ای یکی از جنگهایی هست که به این راحتی ها قابل شناسایی و ارزیابی نیست.

و همیشه جنگهای ظاهری، هشدار میدن به ما که از همه لحاظ خودمون رو مجهز و مجهز تر کنیم.

جنگ اسرائیل با ایران هم با ویژگیهای بارز و متفاوتی که داره، در جای خودش هشدارهای خاصی رو داره به ما میده.

.

حالا که ما با یه جنگ ترکیبی روبرو هستیم؛ لازم دیدم به تقویت بنیه بپردازم.

بعنوان یه خانم که امکان حضور مستقیم در جنگ رو ندارم، حضور غیر مستقیم که می تونم داشته باشم!

.

راهش رو پیدا کردم و از همین الآن شروع کردم.

اگه خواستید می تونید حدس بزنید چجوری.

۳ ۱۱ تیر ۰۴ ، ۰۵:۰۳
با نو

پسر عزیزم

سرباز وطنم

قرار بود ده روز مرخصی باشی ولی دیشب از ستاد فرا خونده شدی برای آماده باش، می خوام این نامه رو برات بنویسم:

عزیز دلبندم

یادته قبل از اینکه بری خدمت، خودت پیش بینی کرده بودی که ممکنه جنگ بشه، و می گفتی: مادر، خدمت در زمان جنگ هم لطف دیگه ای داره ها.

.

فرزند نازنینم

سنگ صبور مادر

پسر باوقار و نجیب و مؤدب و مهربون من،

در این شرایط حساس، بعنوان یک سرباز، نیاز به هوشیاری، درایت، فهم و بصیرت مضاعف داری، و می دونم که حواست هست.

مراقب باش، مراقب اطرافیانت، مراقب کسانی که سعی می کنند به تو نزدیک بشن، و بیش از پیش محافظ حریم اسرار نظامی باش. مراقب نفوذی ها، اهل نفاق و تفرقه باش.

مطیع امر فرمانده ات باش، البته تا زمانی که او هم مطیع امر رهبر باشه؛

در این عصر و زمانه ای که دشمن مجهز به انواع سلاحهای رزمی، نظامی و رسانه ای هست؛ تلاش کن تا تو هم مجهز به نور علم و تقوا و فرقان و ایمان باشی.

گوش به فرمان رهبری باش.

مطیع امر ولایت.

لحظه ای و ذره ای چشم از این ولیّ امر الهی بر ندار.

بحمدلله خدا لطف کرده و خادم سرداری از سرداران غیور و با ذکاوت کشور عزیز ما هستی؛ قدر او را بدان و حالا که او هم به تو نظر همراهی و نظارت داره، بهره ببر و سعی کن که تنهاش نذاری. به بهترین نحو ممکن به خدمت مشغول باش و ذره ای کم نذار.

.

از خدای مهربون می خوام که من رو بلاگردون تو و کلّ سربازهای وفادار و با بصیرت این مرز و بوم قرار بده، و مرگ من رو شهادت در راه خودش انتخاب کنه.

.

بدرقه ات می کنم با عشق.

بدرقه ات می کنم با مهر.

بدرقه ات می کنم با رشادت.

بدرقه ات می کنم با شجاعت.

بدرقه ات می کنم با تزریق هر فضیلت و شوکت و هیبت و درایتی که دارم.

تو مرد این خونه ای و این خونه هم به وجود تو نیاز داره اما وطن و دین، به تو و امثال تو بیشتر نیاز داره فرزند با غیرت من.

قول میدم مادر فهیم و حلیم و مقتدر باقی بمونم.

فدای تو عزیز مادر.

عزیز وطن.

عزیز رهبر.

عزیز دین و ملت.

۴ ۰۹ تیر ۰۴ ، ۰۴:۴۴
با نو

حمله اسرائیل به ایران بعد از دوازده روز فروکش کرد.

هر کدوممون بشینیم و فکر کنیم دستاوردهای این چند روز برای ما چی بوده.

.

جنگ حق با باطل و باطل با حق همیشه بوده و هست و خواهد بود.

حالا گاهی عیان و آشکار، گاهی نهان و ناپیدا.

و مسلّماً همیشه حق پیروز بوده و هست و خواهد بود.

پس این وسط مهم چیه؟

مهم عملکرد ماهایی هست که درگیر این حملات می شیم.

.

بیاییم بشینیم فکر کنیم ببینیم عملکرد ما چطور بود؟

هم در مقام فردی هم در مقام جمعی.

.

من خدا رو شکر می کنم که تونستم بخوبی تکلیف و وظیفه خودم رو در حد خودم انجام بدم؛ از خودم راضی ام.

هم نسبت به خودم؛ هم نسبت به اطرافیانم سعی کردم اونجوری عمل کنم که مرضیّ خدا باشه.

.

روزهای سخت تری پیش رو داریم.

امیدوارم اونها هم بخیر بگذرن.

۱۰ ۰۷ تیر ۰۴ ، ۱۴:۲۸
با نو