یک زن

تنها ولی محکم و استوار

یک زن

اینجا فقط ثبت رویدادهاست.
کسی نیستم و چیزی هم تو چنته م ندارم.
هرچی می نویسم بر اساس دیده ها و کشیده هاست.
واقعیتهای زندگی.
.
هیچ وبلاگی رو خاموش دنبال نمی کنم.
و توی هیچ وبلاگی ناشناس یا به اسم دیگه کامنت نمی زارم.

در ضمن کامنتهای مجهول فاقد وبلاگ، عدم نمایش زده میشن.

به کامنتهای بی ادب و توهین آمیز هم محل داده نمیشه.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

________________________________

وقتی نعمتی داشته باشی، ازش بهره نبری یا ندونی چجور بهره ببری، یا در راستای کاربردش ازش استفاده نکنی، میشه کفران.

مثلاً درختی که پر از میوه است، میوه اش رو نچینند، میشه کفران.

یا اگه بچینند و هدر بدن، میشه کفران.

.

کتابی که خونده نمیشه، میشه کفران.

.

چاه آبی که از آب زلال و گوارای اون استفاده نمیشه، ( مثالی که خود خدا زده ) میشه کفران

.

فرض کنیم توی یه جایی، یه آدم دانشمندی هس، کسی از علم و دانشش بهره نمی بره، میشه کفران.

.

پولی که انباشته میشه و به مصرف حقیقی نمی رسه، میشه کفران.

.

خلاصه، هر نعمتی که خوب و در راهش مصرف نمیشه، میشه کفران.

.

وقتی خدا در مورد انسان لفظ کَفور و کَفّار بکار می بره که صیغه مبالغه س، عمق فاجعه رو در می یابیم که چطور میشه ما آدما قدر نعمتهای داشته مونو نمی دونیم و نمی دونیم چجور ازش استفاده کنیم. گاهی هم... نمی تونیم. به هر دلیلی.

.

اینجور میشه که اون درخت پربار، که یا میوه هاش چیده نمیشه یا هدر میره، کم کم خشک میشه.

.

اون چاه آب هم کم کم خشک میشه.

.

اون دانشمندی که علمش مورد استفاده قرار نمی گیره، کم کم پیر میشه از دنیا میره و دیگه دست کسی بهش نمی رسه.

.

حتی زنی که قابلیت بچه دار شدن داره، به هر دلیلی بچه دار نشه، کم کم دچار نازایی میشه.

.

نعمتها گرفته میشن.

یا اینکه دیگه به هر دری بزنی، انگار اسبابش مهیا نمیشه که از اون نعمت بهره مند بشی.

.

و ما آدما بجای اینکه موانع بهره مندی از اون نعمتها رو برطرف کنیم، خودمونو از نعمتها دورتر و دورتر می کنیم.

اینجاست که خدا حق داره ما رو کَفور و کَفّار خطاب کنه.

۰ نظر ۱۴ فروردين ۰۴ ، ۰۵:۱۶
با نو

_____________

می نویسم بمونه.

.

من از دنیا سیرم.

الآن، درین لحظه عمرم، هیچ آرزو و خواسته ای ندارم،

یه حج واجب بود که لذتش رو چشیدم.

.

الآن می خوام بخوابم.

ای مالک وجود من،

میشه دیگه بیدارم نکنی؟

میشه بیدار نشم؟

کاری تو دنیا ندارم.

به آخرت راغب ترم تا دنیای سرد و بی روح.

.

روزگارم به انتظار گذشت و جز سوز و گداز بی ثمر نبود.

.

۱ نظر ۱۳ فروردين ۰۴ ، ۲۳:۱۴
با نو

____________________

توی تعطیلات نوروزی، بخاطر ماه رمضون جایی نرفتم.

این هفته هم که همش تعطیله جایی ندارم که برم.

سرمو به کار گرم کردم.

.

صبح توی خیاطخونه بودم که گوشیم زنگ خورد.

کسی که پشت خط بود، کمی باهام حرف زد و یچیزی گفت که انگار آب سردی ریختن روم.

تموم انرژیم گرفته شد.

بی انگیزه شدم.

.

من الآن یه مدته واقعن با آمپول و سرم انگیزه سازی و امید سازی و اینجور خزعبلات زنده ام.

فقط کافیه یه بادی بیاد بهم بخوره، خالی میشم میفتم.

.

خلاصه

طرف یچیزی گفت که کلاًّ خالی از انرژی شدم و مغازه رو بستم و رفتم خونه.

الکی چرخیدم؛ نه حال و حوصله کار خونه داشتم نه هیچ کار دیگه.

دلم می خواست بخوابم. ولی اونم نشد!

دمغ بودم و پکر.

.

دوباره بلند شدم شروع کردم به انگیزه سازی و امید پروری!

هه

دوره زمونه ای شده.

کی به این میگه زنده گی؟

مرده گی بهش بیشتر میاد.

.

هعی

.

یاد اون روزایی که پر بودم از انرژی و توان و انگیزه و عشق و امید و ...

هعی.

پر کشید و رفت.

.

بی تفاوت شدم.

.

رفتم سراغ تولید محتوا.

به زور سرم رو مشغول کرده بودم که طرف دوباره زنگ زد.

گفت: نرفتی خیاطخونه؟

گفتم: نه. تو صبح همچین کوبیدی منو که هنوز نتونستم از جام بلند شم.

گفت: عه. من خودم حالم گرفته بود به تو اونجوری گفتم!

حالا پاشو برو سر کارت دختر خوب.

گفتم: الآن دیگه یه میلیونم بهم بدی نمیرم. فقط بخاطر اون حرفت.

.

من کی به این مرتبه از ضعف و ناتوانی رسیده بودم که یه حرف بتونه تا بدین حد منو از پا در بیاره؟

الآن چننند سااااله که من اینجوری شدم.

اون اوایل حرفها می شنیدم و می خوردم.

هی خوردم.

انقدر از اینور اونور خوردم که الآن دیگه نمی تونم بلند شم.

.

 یکی نبود بگه آخه بشر، ای زن،

انقد دیگران برات مهم بودن که بخاطرشون هی بخوری صدات در نیاد؟

هی بخوری تحمل کنی؟

نگفتی یه روز از پا در میای؟

یه روزی به روزی میفتی که همونا هم به دادت نمی رسن؟؟

.

اینم بگم که:

من آدم اظهار ضعف کن نبودم.

ولی شدم دیگه.

بدجوری دارم اظهار ضعف می کنم...

دیگه کرک و پرام ریخته.

.

بماند به یادگار

۱ نظر ۱۳ فروردين ۰۴ ، ۱۸:۰۶
با نو

____________________

اول اینو بگم که من هر پستی که می گذارم، کاملاً با فکر و آگاهی می نویسم؛ و با در نظر گرفتن تک تک مخاطبینم می نویسم؛ چون تا حدود زیادی نسبت به اونها شناخت دارم.

.

دوم اینکه:

برای دوستان سوال پیش اومده بود که چرا من از یطرف رهبرم رو اونجور ثنا می کنم و از طرفی ایران همدل رو می کوبم!

.

من اونچه که خودم لمس کردم و دیدم و با آگاهی بهش رسیدم رو می نویسم.

کاری ندارم کی قبول می کنه کی نمی کنه.

.

تا بوده و هست، تاریخ و زمانه ثابت کرده که انسانهای بزرگ، رهبران و رؤسا و حتی علما و فضلا، در هر رده ای، اطرافیانشون ربطی به خود اون انسانهای بزرگ نداشتن.

و من خودم بشخصه اینو بعینه لمس کردم.

چون در بطن این مسائل بودم.

.

اینکه یه سایت یا دفتر مخصوص فلان شخصیت، داره فعالیتهایی رو انجام میده، صرفاً و الزاماً به اون معنا نیست که پاک و مطهر هس و دقیقن منطبق با منش و فرمایش و دستور و فرمان اون شخصیت عمل می کنه.

.

الآن من خودم مدیر چند سایت بزرگ و یه وبلاگ هستم برای چند شخصیت بزرگ.

خیلی راحت می تونم خیلی کارا انجام بدم.

کی به کیه؟ کی می تونه جلوی منو بگیره یا از کار من حتی سر در بیاره؟

خود اون شخصیت هم انقد بیکار نیس که بیاد منو زیرنظر بگیره یا از کار من سر در بیاره.

تازه برعکس، اینهمه سال چشم به راه بودم خود ایشون یا حداقل یکی از دور و بریاشون بیان حالمو بپرسن! دریغ و افسوس!

ینی تا اینحد کسی به کسی کاری نداره!

.

خیلی راحت می تونم در عین انتساب به اون شخصیت بزرگ، از مبانی و فرمایشاتش سوء استفاده کنم. 

ببینید اینو بطور کلی عرض می کنم.

چند بار راه ارتباطی گذاشتم، باورتون نمیشه اغنیا و ثروتمندانی به من مراجعه کردن، نه تنها از ایران بلکه کشورهای مختلف، که التماس می کردن از ثروتشون استفاده کنم! بخاطر اون شخصیت حاضر بودن حتی جونشونم فدا کنن چه برسه به ثروتشون؛ بنده خدای ساده دل، گاهی حتی فکر می کردن من خود اون شخصیتم!! که انقد بیکارم که مدیر سایت شدم! :))

.

و من خیلی راحت می تونستم سوء استفاده کنم. راه بازه. عجیب هم بازه. والله قسم. اونوقت دیگه الآن مستأجر نبودم که بخوام به سختی اجاره خونه در بیارم. خخخ

.

علاوه بر اون سایت، کانالهای تلگرامی دارم منتسب به اون شخصیت بزرگ.

افراد متعددی، اعم از بزرگان و رجال مختلف هم عضو اون کانال هستن.

آیا این دلیل میشه که من عین اون شخصیتم و عین ایشون عمل می کنم و یا هرکاری انجام میدم دقیقن منطبق با فرمایشات و منش ایشون هس؟

اصلا منطقی نیس.

.

همه مون می دونیم که اصلا هیچگونه نظارتی بر فعالیتهای مجازی و سایتها و کانالها وجود نداره.

کی به کیه؟

هرکی هرکاری دلش بخواد می کنه.

حالا مجازی نه.

واقعی و حقیقی شم دیدم.

از کدوم درد بگم آخه؟

.

حالا در مورد ایران همدل.

ببخشید خیلی معذرت می خوام، حضرت آقا فقط و فقط در مورد فلسطین و غزه و اینا مطالبات دارن؟

چطوره که ایران همدل در موارد دیگه هیچ فعالیتی نداره، فقط برای تحریک احساسات مردم  در خصوص فلسطین  و غزه فعاله؟؟؟!!!

.

بشخصه هیچ نظر مثبتی در خصوص یک چنین فعالیتهایی ندارم. مخصوصا جاهایی که بوی پول میاد.

چندین و چند مورد خودم دیدم که اینجور سایتها و مراکز چجوری عمل می کنن.

بخاطر همین اصلا و ابدا دید مثبتی نسبت بهشون ندارم و حسابی روی اونها باز نمی کنم.

.

ایران همدل چه شاهکار دیگه ای انجام داده که بشه روش حساب کرد بجز تحریک احساسات مردم؛ اونم در زمانهای خاص؟

این مشخصه که یه سیاست ویژه اس.

.

خیلی راست میگه بیاد روی مابقی فرمایشات حضرت آقا مانور بده که چه بسا مهمتر از این مسائل هم باشن.

.

من همه اینا رو بطور کلی عرض می کنم.

اصلا ایران همدل نه، فلان سایت منتسب به فلان شخصیت و رجال سیاسی یا مذهبی یا فرهنگی یا ....

هیچ حقی ندارن از احساسات مردم سوء استفاده کنن.

هیچ حقی ندارن فقط در یه موارد خاص مردم رو در یه زمینه خاصی تحریک کنن.

هیچ حقی ندارن بودجه ای که بهشون تعلق داره رو صرف ارسال پیامکهای کذایی کنن فقط برای پر کردن جیب خودشون!

.

دیدم که میگم.

اونم چیزهایی دیدم که توی مخیله هیچ بشری نمی گنجه!

.

انقدرم دیدم که خیلی ببخشید گاهی حالم ازین جور مراکز به هم می خوره.

.

ای کاش و ای کاش و ای کاش حرفهای مهم تر و اصلی تر حضرت آقا روی زمین نمی موند.

مثال:

الآن همین فرمایش حضرت آقا در مورد سرمایه گذاری تولید.

سایت حضرت آقا نقشش چیه؟

یا دفتر ایشون نقششون چیه؟

شما یه عملکرد مثبت و کارآمد از سایت یا دفتر حضرت آقا به من نشون بدید ببینم.

یا نه.

فقط بلدن روی شور مردم راه برن؟

.

حیف از این زعیم و رهبر عزیز و بینظیری که نه به درستی معرفی شده؛ نه به درستی فرامینشون اجرا میشه.

۲ نظر ۱۳ فروردين ۰۴ ، ۰۳:۵۳
با نو

_______________

چه شکوهی

چه هیبتی

چه روحی،

چه نعمتی،

چه رحمتی.

حالات شما در نماز فطر و

اوج و عروج شما و

اون قنوت بی نظیر و

اون دعای بی بدیل و پر رمز و راز نماز فطر،

رهبرم،

مرادم،

نایب امام زمان من در عصر غیبت،

مولای من،

کور بشن دشمنان و کینه توزانی که چشم دیدن شما و ما و کشور ما و دین ما و سرمایه های معنوی و ملکوتی ما رو ندارند.

فدای شما سید علی.

فدای قنوتتون، فدای نمازتون،

فدای رکوع و سجودتون،

فدای قرآن خوندنتون 

افتخار می کنم که رهبری مثل شما دارم.

ای اهل تقوا

اهل مغفرت

اهل کبریا

اهل عظمت

اهل جود و جبروت

خدا حفظتون کنه.

از عمر منه کمترین کم کنه به عمر شما اضافه کنه.

روح و جانم به فداتون

۱ نظر ۱۲ فروردين ۰۴ ، ۰۹:۲۹
با نو

__________________

از وقتی سرباز رفته سربازی، داریم سیستم نظامی مملکت رو ملموس تر لمس می کنیم.

اول از همه قابل توجه اونایی که زود گارد می گیرن و تا اسم مملکت میاد، حق هیچگونه انتقادی رو نمیدن، مخصوصا به زن جماعت!

قابل توجه اونا که: 

منطقی باشیم و نابسامانی های موجود رو قبول کنیم.

.

از وقتی سرباز، دیده ها و چشیده ها و کشیده های خودشو به ما که نسل قدیم هستیم و نسل انقلاب و جنگ و مابعد جنگ منتقل می کنه، به وضوح می فهمیم که سیستم نظامی ما خیلی فشل شده.

.

دیروز که داشتم رو دوشی های لباسهای سرباز رو می دوختم و تعمیراتی روش انجام میدادم، دیدم حتی کیفیت لباسهای اونا هم فرق کرده. بدتر شده که بهتر نشده. اونم برای سربازهایی که توی مناطق سرد خدمت می کنند.

.

وارد جزئیات این نابسامانیها نمیشم،

ولی واقعن جای سوال داره که چرا سیستم نظامی که یزمانی منظم ترین، دقیق ترین، با ثبات ترین و با کیفیت ترین سیستم بود، الآن به این روز افتاده که شده بی نظم ترین ( چون از هرجایی انتظار بی نظمی باشه ازینجا دیگه انتظار نمی رفت)،

شده فشل ترین.

چرا؟

.

یک نمونه اش حضور جوان‌هایی هست که از طرفی معاف از رزم ان، ولی با وجود داشتن مشکلات واقعی جسمی و روحی، مجبور میشن خدمت مقدس سربازی رو به هر مکافاتی شده بگذرونن.

بطور مثال از مواردی که گزارش شده. مثلا سربازی که مصروع هس، من نمی فهمم چرا باید این دوره ها رو بگذرونه؟؟!!!

.

خلاصه

سپاه من، ارتش من، نیروی انتظامی من،

پهپاد می سازی بساز ولی اولویت امور نظامی، رسیدگی به امور انسانی هس، رسیدگی به امور جوانهای این نسل که هر کدومشون با مسائل خاصی روبرو هستن، حتی از لحاظ شغلی، کاری، خانوادگی.

.

اولویت امر، درک جوانهاست،

انطباق نسل.

و....

.

جوان‌های نسل امروز رو دریابید که امیدهای آینده ان و اونها رو نسبت به خودتون، سیستمتون، منطقتون ناامید نکنید.

.

و خیلی حرفهای دردآلود دیگه

۲ نظر ۱۰ فروردين ۰۴ ، ۰۸:۴۰
با نو

____________________________

چنتا مطلب رو می خوام ثبت کنم:

یک:

کارفرما توی تلگرام هی مدام کار برام می فرسته و جالبه که خودشم اقرار می کنه:

بانو، سخت ترین کار رو براتون آوردم.

و واقعن سخت ترین کارها رو به من می سپره.

با اینکه چند روزیه حال ندارم و سخت مریض شدم؛ ولی از اونجایی که استراحت برای ما خانوما حرامه، همچنان کارها رو انجام میدم و فکر اینکه فلان روز باید اجاره خونه بدم و فلان روز اجاره مغازه و فلان روز قسط فلان و بهمان، باعث میشه با وجود بیماری و بیحالی و حتی بیحوصلگی، کارهای سختی که محول میشه رو بخوبی انجام بدم.

و وقتی فکر می کنم که این کارهایی که الآن انجام میدم و با عنوان سخت ترین کارهایی هس که هیچ کسی نمیتونه انجامشون بده! و کارهایی هس که تبدیل به نرم افزار میشه و بعدها مورد استفاده نسلهای آینده قرار می گیره و باقیات صالحات می مونه برام؛ اینا باعث میشن کمی انرژی بگیرم و همچنان در هر شرایطی به کار ادامه بدم.

.

دو:

راجع به پست قبلی و کامنت یکی از عزیزان، دلم می خواد مطالبی رو بنویسم ولی فعلا دست نگه می دارم تا وقتش برسه.

.

سه:

من همه پیامرسانها رو دارم، به اقتضای شرایط کاری ام. و توی هیچ پیام رسانی مخاطب خاص ندارم، توی واتساپ بودم؛ چراغ استاتوس روشن شد؛ فاطمه بود که هیچوقت استاتوس نمیزاره و امروز بمناسبت روز قدس استاتوس گذاشته بود. یکی از همون مذهبی های افراطی که توی پست قبلی گفته بودم. ازون دو آتیشه های مثلا انقلابی که فعالیتهای خاصی داره. یزمانی با فاطمه و چند نفر دیگه کارهایی انجام می دادیم. آدمای مذهبی نمایی که از یطرف بوم می افتن و طرف دیگه بوم رو اصلن نمی بینن. وقتی ماهیتشون برام روشن شد، ازشون کناره گرفتم. باشد که رستگار شوند.

.

چهار:

یه کانال هس توی ایتا که خیلی کانال خوبیه می خوام معرفیش کنم. شایدم داشته باشیدش.

مطالب طبی داره.

.

کانال سیاهدونه: @siyahdune

کانال بانوان سیاهدونه:

https://eitaa.com/joinchat/3089433007Cfe1ed13b11

 

این لینک رو کپی کنید توی چت شخصی خودتون توی ایتا و وارد کانالش بشید.

 

مطالبش مستند، متقن، تحقیقاتی و مجرب هست.

.

من هر کانالی رو نگه نمی دارم. ولی این کانال عالیه.

۰ نظر ۰۹ فروردين ۰۴ ، ۲۲:۰۳
با نو

_____________

یزمانی توی فضاها و موقعیت‌هایی قرار داشتم که با خیلی افراد مختلف سر و کار داشتم، بیشتر، طیف مذهبی. اونم از نوع شدید یا مثلا انقلابی.

.

من خودم توی خونواده مذهبی بزرگ شدم ولی اصلن افراطی نبودیم. و بیشتر گرایش به درک و فهم و عقل و منطق و برهان و تحلیل و شعور داشتیم.

.

همیشه بیزار و گریزان بودم از مذهبیونی که درک و عقل و شعور رو گذاشتن کنار و چسبیدن به شور و تظاهر و رفتارهای نمادین و ....

.

کلا با اهل ظاهر مشکل داشتم همیشه.

ظاهر دین

ظاهر مذهب

ظاهر مکتب

ظاهر احکام

ظاهر کتاب آسمانی

.

نه اینکه ظاهر نباید باشه و مهم نیست، ولی ظاهر رو بچسبیم و باطن رو ول کنیم، نه.

اصل و مهم باطن هس،

اصل و مهم درک و شعور و عقلانیته، 

نه احساسات و تظاهر و بعبارتی جسم و بدن، بی روح و درون. صورت، بدون سیرت.

.

اینو بمناسبت امروز نوشتم که روز قدس هس.

.

باعثشم پیامکی بود که طبق معمول به قصد تحریک و سوء استفاده از رحم و ترحم و احساسات ملت در حد وسیعی ارسال شده، جهت پر کردن جیب‌های یه عده کذایی با هویت‌های مجعول و در پشت نقاب!

و معلوم نیس بودجه این پیامک‌ها از گلوی کدوم مستضعفینی کنده شده،

.

متأسفانه مسلمانها و بخصوص شیعیان از بصیرت و استبصار تهی شدن،

تفقه در دین خیلی خیلی کمرنگ شده یا اصلن نیس.

و....

خیلی حرفهای دردآلود دیگه....

۲ نظر ۰۹ فروردين ۰۴ ، ۱۱:۲۶
با نو

_________________________

خاصیت گل آفتابگردون می دونین چیه؟

هیچی باعث نمیشه که از آفتاب رو برگردونه.

هیچی.

نه گرما، نه سرما، نه باد و توفان و ...

.

خورشید هر سمتی باشه، این گل، روش به همون سمته.

نگاهش، میلش، توجهش، فقط و فقط به خورشیده.

چرا واقعن؟

.

کانون توجهش رو هیچوقت از دست نمیده و ازش منحرف نمیشه.

می دونین چرا؟

۱ نظر ۰۸ فروردين ۰۴ ، ۱۶:۴۶
با نو

__________________

سرم گرم کار بود که یه پیرزن سرحال و شاد و خوش زبون وارد مغازه شد.

خوشحال بود ازینکه اینجا رو پیدا کرده و چقدر تشکر کرد!

.

من با خوشرویی باهاش برخورد کردم و اونم راحت قیمت گرفت و بعدم....

مث خیلیای دیگه سفره دلش رو باز کرد:

_ قیمتاتون خیلی خوبه، ولی من وضع مالیم خوب نیس. شوهرم رفت زن گرفت. زنه همه چیه شوهرمو بالا کشید، الانم شوهرم مریض و بیکار افتاده توی خونه...

.

دلم می خواست بهش بگم بسه. برای من ازین حرفا نزن.

.

من حالم بد میشه از ظلم.

.

یکی نیس به این مردا بگه:

اگه عرضه دارید حداقل دوتا زن رو با هم، با عدالت، ساپورت کنید، دوتا که کمه، برید صدتا بگیرید.

.

یا نه، زن دوم می گیرید برا اینکه عین دستمال کاغذی مصرفش کنید و بندازیدش سطل آشغال؟

 

.

 

۱ نظر ۰۸ فروردين ۰۴ ، ۱۳:۲۳
با نو

_____________________________

امشب سر سفره افطار، اولین میزگرد جلسه خانوادگی سال هزار و چهارصد و چهار تشکیل شد. رئیس این جلسه من بودم و در واقع به بهونه وضعیت بحرانی که پیش اومده بود، این جلسه رو تشکیل دادم. البته نیمچه جلسات، همیشه توی خونواده ما برقراره؛ منتها این جلسه، جلسه رسمی بود و مهم و همه اعضا که متشکل بودن از چند نسل متفاوت پشت سر هم، موظف بودن نظراتشون رو اعلام کنن و برای بحران، راهکار بدن و در یه فضای آروم و منطقی، با تحلیل و بررسی اوضاع و شرایط موجود، یه همفکری نتیجه بخش صورت بگیره.

.

یه ترکیب جالب از چند نسل متفاوت شکل گرفت؛ همه نظراتشون رو اعلام کردن؛ محور بحث این میزگرد، نحوه سرمایه گذاری بود برای تولید، در سال جدید و دوره جدید زندگی.

.

اول، من بعنوان رئیس جلسه یه توضیح کامل و جامع در خصوص شرایط موجود و بحران کنونی ارائه دادم و بعد هرکدوم از اعضا نظراتشون رو گفتن؛ جوانب امور بررسی شد؛ و قرار شد نظرات، عملیاتی بشه.

.

با توجه به شرایط فعلی مملکت، اوضاع اقتصادی و تورم و گرانی و کمبود سرمایه، جوانهای ما خیلی نیاز به یاری، حمایت و همفکری و همراهی دارن.

هرچند واقعن نسلها با هم خیلی متفاوت ان. فکر و اندیشه نسل جدید با نسل قدیم خیلی فرق داره. ایده ها، دیدگاهها، حتی ایدئولوژی و جهانبینی اونها با ما که مال نسل قدیم هستیم زمین تا آسمون فرق داره. حتی نحوه سرمایه گذاری؛ نحوه رشد سرمایه و ... خیلی موارد دیگه.

نسل جوان خانواده ما که تحت شرایط خاصی تربیت شدن  یه نسل آروم، منطقی، تحلیل گر، مبسوط نگر و جامع اندیش هستند. و یکی از نکات تربیتی مهم و اساسی در خانواده ما، عون و همیاری و حمایت و پشتیبانی از همدیگه است.

من بعنوان مادر این بچه ها و همسر پدر بچه ها، موظفم قضایا رو به گونه ای مدیریت کنم که در عین حفظ شخصیت و حرمت هر کدوم از اعضا، این فضا براشون فراهم باشه که بتونن اظهار وجود کنن. بتونن اظهار نظر کنن. بتونن به هم اعتماد داشته باشن و به هم تکیه کنن. تا مجبور نباشن به افرادی بیرون از این جو صمیمی خانواده متکی باشن.

.

بچه ها موظفن احترام به والدینشون رو حفظ و مراعات کنن. احترام به مادر جای خود و احترام به پدر هم جای خود و همینطور احترام به همدیگه. بزرگ و کوچکی باید مراعات بشه. هرکدوم باید وظایف خودشون رو در قبال هم بدونن. و نیازهای منطقی همدیگه رو تا جایی که امکان داره برآورده کنن. دست هم رو بگیرن و با هم حرکت کنن تا این زنجیره عاطفی و حتی احساسی و منطقی خانواده محفوظ و برقرار بمونه.

۰ نظر ۰۷ فروردين ۰۴ ، ۲۱:۲۱
با نو
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۰۷ فروردين ۰۴ ، ۰۰:۲۵
با نو

_________________________

از شدت فشاری که روی من بود، برزخی که توش قرار گرفته بودم، مستأصل رفتم سراغ کمیل. گفتم کمیل به دادم برس یه استخاره ای چیزی.

گفت چیشده؟

گفتم برای مساله ای درمونده شدم چکار کنم.

کمیل به دادم رسید. انگار حال درونیمو درک کرده بود. گفت بانوی دانشمند! سوال دارم.

.

کمیل خودش یه پا دانشمنده. ولی توی یه زمینه هایی خیلی وقتا از من سوالاتی می پرسه و من جواب میدم. و این لحظه های پرسش و پاسخ علمی، بهترین لحظه های عمر من و حال خوب کن ترین لحظه های زندگی منه.

ممنونم کمیل.

ممنونم که به بهترین وجه حال دلمو خوب می کنی.

منو ازین عوالم دنیا به عوالمی می کشونی که بهترین و زیباترین و آرامش دهنده ترین عوالم هستن برای من.

یه پرسش و پاسخی کردیم و من شارژ شدم. تموم غمها و غصه ها و سختی ها رو از یاد بردم.

۲ نظر ۰۶ فروردين ۰۴ ، ۲۱:۲۹
با نو

_______________________

آدما در طول عمرشون در خیلی وقتا، ممکنه احساس تنهایی، بی کسی، دلتنگی، بیخودی، درموندگی داشته باشن؛ ولی یه لحظه هایی هس که اوج این احساس رو درک می کنی.

اوج تنهایی؛ اوج بیکسی؛ اوج درموندگی؛ اوج بیخودی.

.

نمیشه من یه چن سال برم توی کما؟ زمان بگذره و بعد دوباره برگردم به دنیا؟

.

نمیشه اصلاً برم ازین دنیا؟ و دیگه بر نگردم؟

۰ نظر ۰۶ فروردين ۰۴ ، ۲۰:۰۳
با نو

____________________________

مرد با کت بلند زمستونی، وارد خیاطخونه شد و گفت:

_ می خوام با هم حرف بزنیم.

+ بشین.

.

مرد حرف زد و حرف زد و حرف زد.

و هرچی حرفاش بیشتر می شد، دنیا دور سرم می چرخید و تیره و تارتر می شد.

از یه جای حرفاش دیگه هیچی نمی شنیدم.

و عجیب نبود که مث همیشه، از بای بسم الله ش تا آخر خوندم که چی می خواد بگه.

.

حرفاشو زد و گفت:

_ خب نظرت چیه؟

.

نای حرف زدن نداشتم. انگار تموم انرژیم خالی شد.

گفتم: نظری ندارم.

_ هیچ نظری؟ نه. بگو. نظرت برام مهمه!

.

نظرم برات مهم بود که نمی بریدی و نمی دوختی و آخر سر هم منو تحت فشار قبول و پذیرش خواسته های از پیش قطعی شده خودت قرار نمی دادی.

همیشه تصمیماتت رو تحمیل کردی به من. و من، همیشه ساده تر از قبل، و سازگارتر از قبل، قبول کردم و همیشه ذبح کردم خودم رو، خواسته هامو، حتی ... حتی خونواده ام رو.

.

و اون زمانی که کس و کاری داشتم، همیشه فرمانروا بودی و من همیشه مطیع امرت.

و حالا که هیچ کسی رو ندارم، باز هم تو فرمانروایی و من... مگه چاره ای جز قبول و تحمل و پذیرش و سازگاری دارم؟

نه. چاره ای ندارم.

چون نه سرمایه ای دارم؛ نه پشتوانه ای، نه حامی و مدافعی.

بتاز. مثل همیشه.

بتاز و جولان بده و خوشحال باش که دنیا برای مردهاست. و خوشحال باش که تا بوده دنیا بر وفق شما مردها بوده و هست و خواهد بود.

لااقل در مورد من اینطور بوده و هست.

.

به فکرم افتاد این دفه سیاستی رو به کار بگیرم که لااقل نصیب و بهره ای از این دنیای بیرحم به دستم بیاد. هرچند که چشمم آب نمی خوره و می دونم که مثل همیشه با زرنگی ها و مکر و خدعه های خاصی که داری، سرم بی کلاه می مونه و باز هم من می مونم و سکوت و تسلیم و سازش. و تن دادن به این زنده گی که جز مرده گی برای من نیست.

۰ نظر ۰۶ فروردين ۰۴ ، ۱۳:۰۶
با نو

_____________________

قبلاً با یکی از اساتید دانشگاه، آقای دکتر الف کار می کردم.

خیلی به من امید علمی داشت و من در یه برهه ای رهاشون کردم و ترک همه چیز.

مدام هم می گفت: بانو. چت شده؟ چرا نیستی؟!

.

الآن دیدم بعد مدتها توی تلگرام اومد گفت:

بانو، لیلة القدر دیشب اومدی تو فکرم. برات دعا کردم و تفألی به حافظ زدم ببین چی اومد برات:

.

دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند

چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند

بعد از این روی من و آینه وصف جمال
که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند

من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند

هاتف آن روز به من مژده این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند

.

گویا حافظ هم خبر داشت که من دیشب از خدا چی خواستم.

راستش برای یکی از عزیزانم که دیروز حالش گرفته بود و بابت مطلبی توی قبض رفته بود، دعای مخصوص کرده بودم.

و فکر کنم این فال، برای اون بوده احتمالاً

۱ نظر ۰۵ فروردين ۰۴ ، ۰۶:۰۶
با نو

____________________

یه مطلبی رو می خوام اینجا ثبت کنم بمونه.

.

یه مدتی هس، درست از یه زمانی که فقط خودم می دونم و فقط خودم می فهمم، دلم انبار حرفها، حقیقتها، ادراکات و رازهای عجیبی شده که به احدی نمی تونم بگم.

یه چیزایی رو من توی زندگیم باهاش مواجه شدم؛ در کنار اون مسیری که داشتم طی می کردم؛ انگار لازمه اون مسیر بود؛ یچیزایی باهاش مواجه شدم که واقعن موندم خدا در من، در این زن بظاهر ضعیف و ناتوان، چه قدرتی دید که این امانت عظیم رو بهش سپرد؟

.

من اینجا می نویسم چون کسی نمی دونه. کسی نمی شناسه.

شاید بعضیا اندک شناختی از من داشته باشن؛ ولی خیلی قلیله.

اینجا می نویسم تا بمونه.

بمونه به یادگار که گاهی از شدت فشار این امانتها و این حقیقتها دلم می خواست به کوه و کمر می زدم. بیابونی رو پیدا می کردم و یه دل سیر داد می زدم. خالی می شدم. یا اینکه کاش یه چاهی هم من داشتم و سرم رو مینداختم توش؛ چنان هوار می زدم که چاه خشک بشه!

.

مثل اون روزایی که مشکلات عجیبی تو زندگیم داشتم و از شدت فشار مشکلات، می رفتم در کمد رختخوابها رو باز می کردم؛ سرم رو فرو می کردم تو رختخوابها و با عمق وجودم داد می زدم اشک می ریختم.

.

الآن ، درین لحظه یه همچین حالی دارم. 

مسائلی هس که وادارم کرد بیام اینجا و این ها رو ثبت کنم تا به یادگار اینجا بمونه.

حق مطلب که ادا نشد و نمیشه هرگز.

ولی کمی تا  حدودی از ثقل اون کاسته شد.

.

آنچه اندر دل بود اظهار آن مشکل بود

۰ نظر ۰۳ فروردين ۰۴ ، ۲۱:۳۵
با نو

________________________

چندین سال پیش، یه اوستایی داشتیم، خیلی پر بود. عجیب بود. اهل دل بود. همه ما سر و دست می شکستیم توی دلش جا باز کنیم. اظهار هم می کردیم که اوستا، ما ارادت داریم خدمتتون و فلان.

اوستا فقط می خندید.

ما حرصمون در میومد ازین خنده کذایی!.

چرا؟

چون با خودمون می گفتیم: چرا اوستا باور نمی کنه که ما ارادت داریم بهش. دوسش داریم. بهش مهر و محبت داریم؟ یعنی چی؟

یبار اوستا برگشت گفت: عزیزان من، اگه شما دوسم دارین، چرا من دوستون ندارم؟!

.

همه تعجب کردیم.

یعنی چی؟

گفتیم اوستا یکم توضیح بدین.

گفت:

دوس داشتن اون چیزی نیس که ماها فکر می کنیم.

دوس داشتنی که به هم وصل نیس.

تو اونور، غربی؛

من اینور، شرق.

تو اونوری دلت می تپه.

دلت می تپه ها؛ ولی اونوری می تپه.

من اینوری دلم می تپه!

با هم همسو و میزان نیس.

این که دوس داشتن نیس.

این که عشق نیس.

دو تا دل اگه واسه هم بتپه میزون هم می تپه. درست مماس هم. تپش ها درست فیکس هم میشن.

اونوقت میشه عشق.

میشه دوس داشتن متعادل.

تو واسه خودت ضابطه هایی رو تعریف کردی از عشق و دوس داشتن و فکر می کنی و توهم داری که دوس داری و عاشقی.

طرف مقابلت هم ضابطه هایی رو تعریف کرده از عشق و دوس داشتن و فکر می کنه و یا توهم داره که دوست داره و عاشقته.

در حالیکه نه تو عاشق حقیقی هستی نه اون.

هر جفتتون توهم عشق دارین.

هر جفتتون هم توهم دارین که عشقتون حقیقیه. چرا؟ چون احتمالن یه جاهایی یه نسبتهای مساوی رو لمس می کنین.

ولی این عشق نیس عزیزان من.

عشق و دوس داشتن، ساحتش خیلی بلنده.

طرف توهم داره که ساحت قلب رو دریافته.

ههه.

کجای کاری بالام جان؟

خلاصه.

حرف و سخن درین باب زیاده.

شاعر میگه:

چه خوش بی مهربونی هر دو سر بی

که یکسر مهربونی درد سر بی

اگر مجنون دل شوریده ای داشت

دل لیلی از آن شوریده تر بی

.

وزنه های هر دو کفه ترازو باید میزون باشه تا جور در بیاد و تناسب و زوجیت و شفع و همسانی شکل بگیره ؛ در غیر اینصورت این کفه و اون کفه فقط سنگینی بالا و پایین می کنن.

۰ نظر ۰۳ فروردين ۰۴ ، ۰۹:۰۱
با نو

_______________

امشب،

با دلی شکسته،

خیلیا رو یاد کردم،

بعضیا رو هم مخصوص.....

.

خدا از قصورات و تقصیرات همه مون بگذره،

ما رو بیامرزه و

غفران رو شامل ما کنه.

آمین

۰ نظر ۰۳ فروردين ۰۴ ، ۰۲:۲۰
با نو

______________________

الآن چند ساله دارم برای کمیل کار می کنم.

اوایل دلی کار می کردم. بعد کمیل یروز اومد گفت:

بانو، کاری که شما انجام میدی رو هیچکس تاحالا نتونسته برام انجام بده.

می خوام دائمی و مستمر بمونی برام.

.

من کلاًّ از دربند شدن بیزار و فراری ام.

فرقی هم نمی کنه کی باشه و کجا باشه.

اکثراً دلی کار کردم.

کمیل گفت:

بانو، چکار کنم تا منو رها نکنی.

من به شما نیاز دارم.

این کار نباید بخوابه.

.

منم برگشتم گفتم:

نمی دونم.

.

اگرم می دونستم، چیزی نگفتم. چون معتقدم طرف مقابلم خودش باید اظهار کنه، خودش باید بخواد. خودش باید بفهمه. 

من کارمو خوب انجام میدم.

دقیق انجام میدم.

شرافت و انسانیت و وجدان کاری ام بالاس.

مونده طرف مقابل که آیا قدر بدونه یا ندونه.

و کمیل واقعاً قدر می دونست.

خلاصه

گفت : چکار کنم برام بمونی؟

منو رها نکنی؟

این کار رو رها نکنی؟

گفتم: نمی دونم. 

رفت و اومد و گفت:

یه پیشنهاد دارم.

گفتم بفرمایید.

گفت: می خوام حقوق بدم بهت.

.

من جا خوردم.

فکرشم نمی کردم.

تاحالا حقوق ثابت نداشتم. اصن حقوق نداشتم.

برای خیلیا کار کرده بودم ولی دریغ از قدردانی و حساب کتاب.

ولی کمیل با این پیشنهادش منو منقلب کرد.

استقبال کردم.

ازینکه قدر کارمو می دونه؛ ازینکه می دونه نیروی قابل خودش رو چجوری ثابت برای خودش نگه داره؛ ازینکه شعور داره، فهم داره. ازینکه هوامو داره.

.

و اینجور شد که من شدم عضو ثابت اون مؤسسه و یجورایی بعدش کمیل به هر بهانه ای وظیفه ای به من محول می کرد و حقوقم رو بالا می برد.

.

ارادت خاصی بهش پیدا کردم.

با اینکه چندین و چند سال از من جوونتر هس، ولی درک و شعور و فهمش خیلی بالاس.

از طرفی بشدت توی حیطه کاری که داریم انجام میدیم علمش بالاس.

.

مسوولیتهام بیشتر شد.

حقوقم بالاتر رفت.

کمیل خیلی نسبت به من مراعات و ملاحظه داره.

جوری که یبار سر یه مسئله ای با هم اختلاف پیدا کردیم و من بشدت ناراحت شدم و کنار کشیدم.

کمیل بقدری با متانت و صبوری و مراعات و ملاحظه با من برخورد کرد که شرمنده اش شدم.

.

امثال کمیل حتی کمتر از انگشت شمارن.

.

ولی...

مسائلی هم هس که مجبورم بشدت از مردها کناره بگیرم.

با اینکه کمیل خیلی خوبه ولی من دیگه به هیچ مردی حس مثبت ندارم.

انقدر از مردها رنجیده شدم که به هیچ وجه نمی تونم ارتباطی فراتر از یه ارتباط ساده معمولی برقرار کنم.

و فکر می کنم برای یکی مث من، همینجوری بهتره.

۰ نظر ۰۲ فروردين ۰۴ ، ۱۸:۱۰
با نو